وبلاگ زیر جهت دریافت مقالات علمی و افزایش اگاهی شما عزیزان ایجاد شده است
http://maktoobshop.com/
ازدواج، مصدر باب افتعال، و حروف اصلى آن، «ز ـ و ـ ج» است. از نظر لغت «زوج» بهمعناى جفت، (در مقابل فرد[1]) عبارت از دو چیز همراه و قرین است; چه مماثل باشند، مانند دو چشم و دو گوش، و چه متضاد،[2]مانند شب و روز. در مواردى، واژه زوج در معناى فرد، به شرط داشتن قرین، بهکار رفته است.[3] بر این اساس، به هریک از زن و شوهر، زوج و به هر دوى آنها زوجین اطلاق مىکنند; چنانکه در قرآن آمده است: «واَنّه خَلَقَ الزَّوجینِ الذَّکَرَ والأُنثى». (نجم/53، 45) بهکار بردن دو واژه زوج و زوجه (مذکّر و مؤنّث)، براى زن صحیح است; ولى قرآن، در مورد زن، همهجا «زوج و ازواج»، به جاى «زوجه و زوجات» بهکار برده است. (بقره/2، 35، 102، 234 و 240 و احزاب/33، 28، 50، 59 و...) راغب مىگوید: از آیه49 ذاریات/51، بهدست مىآید که همه چیز در جهان داراى زوج و قرین (ضد یا مثل یا جزء ترکیبى) هستند.[4] در کتابهاى لغت، کمتر به واژه ازدواج توجّه شده است;[5] ولى با توجّه بهمعناى زوج، کلمه ازدواج، مفهوم اقتران و اتّحاد دو چیز را در برخواهدداشت.
ازدواج، در عرف و شرع، پیمان زناشویى است و بر اساس آن، براى مرد و زن نسبت به یکدیگر، تعهّداتى اخلاقى و حقوقى پدید مىآید که سرپیچى (از بسیارى) از آنها، عقوبت و کیفر را در پى خواهد داشت.[6] ازدواج در هر آیینى، با قوانین و مقرّرات ویژهاى صورت مىگیرد و اسلام به آداب و رسوم دیگر اقوام احترام گذاشته است: لکلِّ قومنکاحٌ.[7]
از پیمان زناشویى در قرآن به «نکاح» نیز تعبیر شده، و به دو معنا بهکار رفته است: 1.آمیزش* جنسى. (بقره/2،230; نساء/4، 6) 2.عقد ازدواج. (نور/24،32) لغویان و مفسّران در تعیین معناى حقیقى و مجازى آن، بر یک نظر نیستند.[8] گروهى معناى حقیقى نکاح را آمیزش و کاربرد آن در عقد را مجاز مىدانند.[9] متقابلا برخى معناى حقیقى آن را عقد ازدواج قرار دادهاند.[10] گروهى معتقد به اشتراک لفظى شدهاند،[11] و هر گروهى براى خود استدلالهایى دارند; ولى فیّومى مىگوید: عقد و آمیزش، هر دو معناى مجازى هستند و معناى حقیقى نکاح در لغت، چسبیدن و به هم پیوستن یا مخلوط شدن است.[12]
در قرآن، بیش از 80 بار مادّه «زوج» و مشتقّات آن و حدود 23 بار، کلمه «نکاح» و مشتقّاتش بهکار رفته است. ازکلمه «استمتاع» نیز درباره ازدواج، در قرآن بهره گرفته شده است و واژههایى از قبیل طلاق*، ظهار، ایلاء، عدّه، مرئه، بعل،نساء، ذکر وانثى، احصان، صداق، مهریّه، اجر، مَس، تحریم و احلال نیز در دامنه گسترده بحث ازدواج قرارمىگیرند.
ازدواج، سنّت آفرینش:
زوجیّت، قانونى فراگیر در میان همه جانداران و ازجمله گیاهان است: «واَنزَل مِنالسَّماءِ ماءً فاَخرَجنا بِه اَزوجًا مِن نَباتشَتّى»(طه/20، 53). زوجیّت در حیوان و انسان، پاسخى به غریزه جنسى است که بهطور طبیعى، براى بقاى نسل در آنها نهاده شده است: «جَعَلَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا...» (شورى/42،11). انسان در مقابل غریزه جنسى، یکى از سه راه را مىتواند برگزیند: یا از هر طریقى آن را ارضا کند (افراط) یا آن را سرکوب کند (تفریط) یا بهصورت متعادل و مشروع در ارضاى آن گام بردارد. راه نخست به نوعى مخالف نظام تکوین و طبیعت است; زیرا در غالب جانوران و پرندگان و حتى حشرات دیده مىشود که در آمیزش به فرد گزینش شدهاى از جنس مخالف بسنده مىکنند و به نوعى تشکیل خانواده مىدهند و جنس نر، از ورود بیگانه به حریم خویش غیرت نشان مىدهد و جنس ماده، سراغ غیر جفت خود نمىرود. راه دوم که مسیحیّت و بودائیان و برخى اقوام در گوشه و کنار جهان پیرو آن هستند و با عنوان رهبانیّت* و ریاضت از آن یاد مىشود، نیز اوّلا با طبیعت انسان و دیگر جانداران مخالف است; زیرا قوّه شهوت* در وجود انسان آفریده شده و بهرهبردارى از لذّات مادّى را هم طبیعت انسانى و هم ادیان الهى تجویز مىکنند. ثانیاً موجب بروز اختلالات روانى در انسان مىشود. قرآن مىفرماید: «قُل مَن حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعبادِه والطَّیِّبتِ مِنَالرِّزق = چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان آفریده شده، حرام کرده است؟» (اعراف/7،32) و در آیه27 حدید/57 رهبانیّت را بدعت نصارا شمرده است که حقّ آن را رعایت نکردهاند: «...ورَهبانِیَّةً ابتَدَعوها ما کَتَبنها عَلیهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رضونِ اللّهِ فَما رَعَوها حقَّ رِعایَتِها» ، و پیامبر با صراحت فرموده است: «لا رهبانیّة فىالاسلام».[13] یکى از نتایج این رهبانیّت، تحریم ازدواج براى زنان و مردان تارک دنیا در مسیحیّت بوده است. راه سوم با ازدواج و تشکیل کانون گرم خانواده حاصل مىشود:«واللّه جَعَل لکُم مِن اَنفسِکم اَزوجا...». (نحل/16، 72; شورى/42،11) خداوند در قلب مرد* و زن*، محبّت* فوق العادهاى افکنده است که بقاى پیوند ازدواج را تضمین مىکند و وابستگى هر کدام از آن دو به پدر، مادر و دیگر خویشان را، تحتالشعاع قرار مىگیرد: «...وجَعل بَینَکم مَوَدَّةً و رَحمَة...».(روم/30، 21) این نشان وجود ادراکى فطرى در نهاد انسان است که قرآن از آن به «میثاق* غلیظ» (نساء/4، 21) تعبیر کرده است.[14]
اهمّیّت ازدواج در ادیان الهى:
انبیا، اطفاى شهوت از راههاى نامشروع، مانند خود ارضایى (استمنا)، زنا و همجنسگرایى، را منع کردهاند. قرآن کریم قوم لوط را که راه طبیعى ارضاى شهوت (ازدواج) را کنار گذاشته و به همجنسگرایى روى آورده بودند، قومى تجاوزگر: «وتَذَرونَ ما خَلَقَ لَکُم رَبُّکم مِن اَزوجِکُم بَل اَنتُم قَومٌعَادون» (شعرا/26، 166)،[15] و گروهى مسرف: «اِنَّکم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بل اَنتم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7،81)، خوانده است. در آیات دیگرى، نیز از راههاى نامشروع اطفاى شهوت، با عناوین فاحشه و راه زشت یادشده است. (اسراء/17، 32; نمل/27، 54)
تشکیل خانواده (ازدواج) در اسلام مورد تشویق قرار گرفته و همگان موظف شدهاند مقدّمات آن را براى افراد بىهمسر فراهم کنند; «واَنکِحوا...». (نور/24،32) این خطاب عام است و هر نوع کمک مادى و معنوى ازجمله وساطت را دربرمىگیرد. در روایت آمده است: «أفضل الشفاعات أن تشفع بین اثنین فىالنکاح حتى یجمع اللّه بینهما».[16]قرآن مىفرماید:«واَنکِحُوا الاَیـمى مِنکُم والصّـلِحینَ مِن عِبادِکُم و اِمائِکُم...». ایامى در این آیه، افراد مجرّد و بىهمسر، اعم از زن و مرد هستند. در ادامه مىفرماید: فقر* و نادارى، نباید مانع ازدواج آنان شود; زیرا خداوند با فضل خویش، بىنیازکننده انسان است: «اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ...». (نور/24، 32)
ازدواج در جاهلیّت:
در عصر جاهلیّت، ازدواجهاى مختلفى رواج داشته است.[17] قرآن به مواردى از نکاحهاى مرسوم جاهلیّت* اشاره دارد:
1. نکاح مقت (زناشویى وارث با همسر میّت); رسم جاهلیّت بر این بود که زن میّت، مانند اموال او، به ارث مىرسید و وارث یا خود، بدون مهر با او ازدواج مىکرد (نکاح مقت) یا او را به ازدواج با شخص دیگرى وامىداشت و مهریّهاش را مالک مىشد یا زن، خود را با پرداخت مبلغى، به وارث بازخرید مىکرد و تا آخر عمر بلاتکلیف مىزیست و با مرگ وى اموالش به وارث مىرسید[18]: «...لایَحِلُّ لَکم اَن تَرِثُوا النِّسآءَ کَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعضِ ما ءاتَیتُموهُنّ...». (نساء/4، 19) تعبیر «مقت» از آیه22 نساء/4 گرفته شده که در آن، از نکاح با زن* پدر، نهى شده است: «ولا تَنکِحوا ما نَکَحَ ءَاباؤُکُم مِنَالنِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّه کانَ فـحِشَةً و مَقتًا وساءَ سَبیلاً». طبرسى مواردى ازاینگونه نکاح را برشمرده که پس از اسلام، از پیامبر درباره آن مىپرسیدند. یکى از آن موارد به فرزند ابوقیس* مربوط است که پس از وفات پدر از نامادرىاش درخواست ازدواج کرد. زن گفت: من تو را فرزند خود مىدانم و براى تو که از صالحان قوم خویش هستى، این کار، شایسته نیست در عین حال، اجازهبده از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در اینباره بپرسم. حضرت او را از این ازدواج بازداشت; سپس این آیه نازل شد.[19]
2. نکاح خدن (زناشویى غیر رسمى و پنهانى); اساس این نکاح بر عقیدهاى جاهلى بود که برخلاف ارتباط آشکار، ارتباط دوستانه پنهانى را با زن، نیکو مىشمرد.[20] قرآن در دو مورد به اینگونه نکاح اشاره کرده است: در نساء/4، 25 آنجا که شرایط ازدواج با کنیزان را بیان مىکند، مىفرماید: «...و لا مُتَّخِذتِ اَخدان...». در این آیه، ازازدواج با کنیزانى که بهصورت گرفتن دوست پنهانى مرتکب فحشا مىشوند، منع کرده است. نظیر این تعبیر درباره مردان هم آمده است (مائده/5، 5).
3. نکاح بدل (زناشویى بهصورت تعویض همسر); طبرسى، قولى را نقل کرده که آیه «...ولااَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِن اَزوج...»(احزاب/33،52) درباره اینگونه ازدواج است که در جاهلیّت وجود داشته و اسلام آن را منسوخ کردهاست.[21] 4. نکاح استبضاع (زناشویى براى تولیدمثل). 5. نکاح رهط (زناشویى دستهجمعى).[22] 6. نکاح شغار (ازدواجى که مهر آن، واگذارى متقابل خواهر یا دختر به طرف مقابلاست). از سوى دیگر در جاهلیّت بر زنان مطلّقه یا شوهر مرده، سختگیرى مىشد. قرآن از دخالت در امور آنان هم به شوهر پیشین و هم به خویشان زن هشدار مىدهد. در آیه231 بقره/2 به مردان مىگوید: پس از طلاق یا بهشایستگى نگاهشان بدارید یا به خوبى رهایشان کنید و آنان را براى زیان رساندن معطّل نگذارید تا حقوقشان ضایع شود. ازطرف دیگر، به خویشان زن هم هشدار مىدهد که آنان را از ازدواج با شوهران پیشین خویش منع نکنید (بقره/2،232)، و به بازماندگان میّت هشدار مىدهد که از سختگیرى بر زنان شوهر مرده بپرهیزید و بگذارید آینده زندگىشان را خودشان مشخّصکنند: «فَاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاجُناحَ عَلیکُم فِیمافَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنّ بِالمَعروفِ...». (بقره/2،234)
در ذیل آیات 20ـ21 نساء/4 نقل شده که وقتى شخصى از همسرش سیر مىشد و به ازدواج با دیگرى تمایل مىیافت، براى جبران مهریّهاى که پرداخت کرده، همسر خویش را به اعمال منافىِ عفّت متّهم مىکرد و بر او سخت مىگرفت تا حاضر شود، مهر را بازپس دهد و شوهر، آن را براى ازدواج با زنى دیگر صرف کند.[23]قرآن، با شگفتى مىگوید: چگونه مهریّه را بازپس مىگیرید و براى این کار به تهمت و گناه آشکار متوسّل مىشوید درحالىکه شما با یکدیگر مدّتى زندگى کرده و انس گرفتهاید و از این گذشته، آنها [هنگام ازدواج ]از شما پیمان محکمى گرفتهبودند: «واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَکانَ زَوج وءَاتَیتُم اِحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شیــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبینا * و کَیفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضى بَعضُکُم اِلى بَعض واَخَذنَ مِنکُم میثـقـًا غَلیظا». عادت دیگر جاهلیّت اینبود که دختران یتیم* و ثروت آنان را تحت تصرّف خویش درمىآوردند. اگر زیبا بودند با آنان ازدواج مىکردند و از مال و جمال آنان بهره مىبردند و اگر زشت بودند، نمىگذاشتند دیگرى با آنان ازدواج کند; او را در مضیقه قرار مىدادند و اموال او را تصرّف مىکردند.[24] این ظلم آن قدر بزرگ و با اهمّیّت است که وقتى از پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله)درباره حقوق و احکام زنان پرسیده مىشود، پیامبر منتظر وحى مىماند و خدا در خصوص حقوق دختران یتیم پاسخ مىدهد: «ویَستَفتونَکَ فِىالنِّساءِ قُلِاللّهُ یُفتیکُم فیهِنَّ و ما یُتلى عَلَیکُم فِىالکِتبِ فِى یَتمَى النِّساءِ الّـتِى لا تُؤتونَهُنَّ ماکُتِبَ لَهُنَّ و تَرغَبونَ اَن تَنکِحوهُنَّ...». (نساء/4،127)
در جاهلیّت، ازدواج با مطلّقه پسر خوانده مذموم بود و اسلام از آن جهت که پسرخوانده را پسر نمىداند، این حکم را منسوخ کرد و مطلّقه زیدبن* حارثه که پسر خوانده رسولالله بود به دستور خداوند به همسرى پیامبر درآمد: «فَلَمّا قَضى زَیدٌ مِنها و طَرًا زَوَّجنکَها». قرآن، هدف ازدواج پیامبر با زینب* بنت جحش را شکستن سنّت جاهلى مىداند: «... لِکَى لا یَکونَ عَلَى المُؤمِنینَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعیائِهِم». (احزاب/33،37) گونه برخورد قرآن با سنّت جاهلى از قاطعیّتى که در این آیه وجود دارد، استفادهمىشود; زیرا اوّلا به «زوّجنکها» تعبیر کرده تا نشان دهد این تصمیم الهى بوده است، بدین سبب زینب بر دیگر همسران پیامبر مباهاتمىکرد که خداوند او را از آسمان به همسرى پیامبر درآورده است; ثانیاً در آخر مىفرماید: «وکانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولاً» ; یعنى این کار باید بشود و امر الهى انجام شدنى است.[25]
اقسام ازدواج:
در کتابهاى فقیهان پیشین، نکاح به 3 قسم تقسیم شده است:[26] 1.نکاح دائم; 2. نکاح منقطع یا موقّت (متعه); 3.ملک یمین. مؤیّد نظر فقیهان، روایتى است که در آن نکاح بر 3گونه دانسته شده است: نکاح به میراث (ازدواج دائم)، نکاح بدون میراث (متعه)، و نکاح به ملک یمین[27] که قرآن به دو قسم آن در این آیه اشاره دارد: «والَّذینَ هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * اِلاّ على اَزوجِهِم اَو ما مَلَکَت اَیمـنُهُم...». (مؤمنون/23،5ـ6; معارج/70، 29ـ30) نکاح دائم و موقّت، هر دو ازدواج و در بسیارى از احکام مشترکند; بدین سبب به زن و مرد در متعه نیز زوج و زوجه مىگویند. (=>ازدواج موقّت)
ملک یمین به دو گونه ترسیم مىشود: گاه انسان مالک عین کنیز است. در این صورت، آمیزش مالک با کنیز جایز است، مگر آن که به ازدواج شخص دیگرى درآمده باشد.[28] و گاه، انسان مالک منفعت کنیز است، درصورتى که مالک، آن را به شخص دیگرى مباح کند که در اصطلاح به آن تحلیل گویند و هر دو فرض مذکور، در ملک یمین قرار دارد. اغلب، تحلیل را تملیک منفعت دانستهاند; ولى برخى، آن را نیز نوعى از عقد بهشمار آوردهاند.[29]
حکم ازدواج در اسلام:
اهل ظاهر (آنان که به ظاهر قرآن عمل مىکنند[30] و تأویل در آن را نمىپذیرند)، ازدواج را واجب مىدانند[31]و براى اثبات مدّعاى خویش، به آیات ذیل استدلال مىکنند: «... فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مِنَالنِّساءِ» (نساء/4، 3)، «...فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...» (نساء/4، 25)، «واَنکِحوا الاَیـمى مِنکُم والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم...» (نور/24، 32) مىگویند: این آیات، فرمان به ازدواج مىدهند و امر، ظاهر در وجوب است; ولى بیشتر عالمان شیعه و سنّى، ازدواج را مستحب دانسته[32] و ظهور آیات را در وجوب نپذیرفتهاند; زیرا اوّلاً در آیه25 نساء/4، براى کسانىکه توانایى ازدواج با زنان آزاد را ندارند، سفارش کرده که با زنان پاکدامن از بردگان ازدواج کنند;[33] ولى در عین حال فرموده: خوددارى از ازدواج با کنیزان، بهتر است: «...واَن تَصبِروا خَیرٌ لَکُم...». ثانیاً در بین صحابه، کسانى بودند که تا آخر عمر ازدواج نکردند و رسولاللّه آنها را از این کار برحذر نداشت.[34]ثالثاً اگر ازدواج واجب مىبود، خداوند در قرآن، مسلمانان را میان ازدواج یا استفاده از ملک یمین مخیّر نمىکرد: «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم ... فَاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا فَوحِدةً اَو ما مَلَکَت اَیمنُکُم...». (نساء/4، 3) درصورتى که استفاده از کنیز، حتّى به نظر اهل ظاهر، مباح است و تخییر میان واجب و مباح معنا ندارد.[35] قول سوم، از شیخ طوسى و شافعى است. آنان گفتهاند: براى کسانىکه بتوانند بىهیچ دغدغهاى، در راه عبادت خداوند گام بردارند و نفس آنها قوى و صبور است، عزلت (ترک ازدواج) بهتر است; ولى براى دیگران، ازدواج مستحب است.[36] آنان به آیه39آلعمران/3 استدلال مىکنند که خداوند، حضرت یحیى*(علیه السلام)را مىستاید:«...وسَیِّدًا و حَصورًا و نَبیًّا مِنالصّـلحین». «حصور» به کسى مىگویند که ازدواج را ترک کرده است.[37] در پاسخ گفتهاند: براى لفظ «حصور» معانى دیگرى نیز ذکر شده، از قبیل کسى که کار بیهوده نمىکند یا آن که نفس خویش را از شهوت بازمىدارد.[38]گذشته از این، فضیلت تجرّد و عزلت براى حضرت یحیى(علیه السلام)، براساس شرایع پیشین، براى پیروان شریعت اسلام حجت نیست; بهویژه که پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) با آن که نفسى قوى داشت و در عبادت پروردگار از همه ممتازتر بود، همسران متعدّدى اختیار کرد. حضرت، گروهى از اصحاب ازجمله عثمان*بن مظعون را که آمیزش با همسر خویش را ترک کرده بود، نکوهش کرد که: چه شده گروهى بر خود سخت مىگیرند و از زنان که خدا حلال کرده، مىپرهیزند. سپس آیه نازلشد که: «یـاَیُّها الَّذین ءَامَنوا لاتُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم و لاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ المُعتَدین». (مائده/5، 87) آنان گفتند: ما بر عزلت، سوگند یادکردهایم و خدا فرمود: «لایُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فى اَیمـنِکُم و لـکِن یُؤاخِذُکُم بِما عَقَّدتُمُ الاَیمـنَ...» (مائده/5، 89)، و بدین ترتیب، این نوع سوگند، بیهوده تلقّى شد.[39] در روایات، با تعبیرهاى گوناگونى به ازدواج ترغیب شده است; ازجمله، ازدواج بزرگترین نعمت و فایده پس از نعمت اسلام[40]، سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)،[41] حافظ نصف یا دو سوم از دین،[42] خیر دنیا و آخرت[43] و زیاد کننده رزق،[44] شمرده شده است. از سوى دیگر، مجرّد زیستن (عزوبت) نکوهش شده، و پستترین مردگان مسلمانان را کسانى شمردهاند که در حال تجرّدبمیرند.[45]
ازدواج گاهى بر اثر عوارض جانبى، حرام، واجب، مکروه یا مباح مىشود و این، با استحباب ذاتى ازدواج منافات ندارد; مثلا درصورت خوف وقوع در حرام یا ضرر، ازدواج، واجب مىشود و باداشتن چهار زن دائم، ازدواج دائم دیگر حراماست، با انتفاى شهوت مکروه، و با وجود دومصلحت مساوى در فعل و ترک، مباح است.[46]
مقدّمات ازدواج:
چون تداوم نسل انسان بر ازدواج مبتنى است، اسلام به مقدّمات و زمینههاى گوناگونى از آن، توجّه کرده است.
الف. نگاه به همسر آینده:
نگاه به زنى که انسان قصد ازدواج با او را دارد، به اجماع فریقین جایز است[47] تا با بصیرت کامل، همسر خود را برگزیند; البتّه در محدوده مجاز نگاه، و لزوم رضایت دختر، اختلاف است.[48] برخى «...ولَو اَعجَبَکَ حُسنُهُنَّ...» (احزاب/33، 52) را دلیل بر این حکم دانستهاند;[49] زیرا در این آیه، خداوند به پیامبر اعلام مىدارد: پس از این، ازدواج یا تبدیل همسرانت به همسران دیگر، بر تو حلال نیست; هرچند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود و اعجاب بدون نگاه حاصل نمىشود. مىتوان از کلمه «هتین» در کلام شعیب(علیه السلام)«اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَین» (قصص/28،27) استفاده کرد که وى دختران خویش را به موسى با اشاره نشان داد و دختران نیز آنجا حاضر بودند; ولى گویا استفاده جواز نگاه از این آیات مشکلاست. زیرا اعجاب با نگاه غیر عمدى نیز حاصل مىشود.
ب. خواستگارى:
خواستگارى، پیشنهاد براى تشکیل خانواده[50] و از مستحبّات است[51] و بهطور معمول از سوى مرد یا خانواده او صورت مىگیرد. از برخى آیات استفاده مىشود که خواستگارى از هر زنى، تحت هر شرایطى، روا نیست: «ولا جُناحَ علَیکُم فیما عَرَّضتُم بِه مِن خِطبَةِ النِّسآء». (بقره/2،235) قدر مسلّم از این آیه، جواز خواستگارى با کنایه، از زنى است که در عدّه وفات باشد; زیرا آیه پیشین، درباره زنان شوهر مرده است; ولى گروهى آن را شامل هر زنى که در عدّه طلاق بائن باشد نیز دانستهاند.[52] اسلام، دستور حساب شدهاى، درباره خواستگارى اینگونه زنان داده که همه جوانب در آن مراعات شده است. از طرفى، بهطور طبیعى، زن با فوت شوهر یا جدا شدن از او، درباره آینده خویش دغدغه دارد و از طرفى باید حریم زوجیّت پیشین نیز حفظ شود; بدین سبب از خواستگارىِ صریح یا ملاقات و وعده پنهانى با آنان، نهى شده است: «...ولـکن لا تُواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفًا...» قول معروف، به خواستگارى با رمز و کنایه تفسیر شده است;[53] البتّه اگر انسان در دل، به ازدواج با اینگونه زنان تصمیم داشته باشد، این تصمیم، همانند اظهار با کنایه، جایز است: «...اَو اَکنَنتُم فى اَنفُسِکُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّکُم سَتَذکُرونَهنَّ...». (بقره/2،235) موارد دیگر خواستگارى که با توجّه به آیات قرآن، مورد نظر فقیهان قرار گرفته است، عبارتاند از: خواستگارى صریح یا غیر صریح از زن شوهردار یا زنى که در عدّه طلاق رجعى به سر مىبرد، و خواستگارى صریحِ مرد از زنى که او را سه بار طلاق داده یا در عدّه* وفات به سر مىبرد جایز نیست.[54]خواستگارى مرد از زنى که او را 9 بار طلاق داده، حتّى با رمز و کنایه، ممنوع است; زیرا آن زن بر او حرام همیشگى است; ولى براى غیر شوهر، در زمان عدّه، فقط بهصورت کنایه، جایز است.[55] نمونههایى از خواستگارىِ کنایى که آیه بدان اشاره دارد، درروایات و کتابهاى فقهى ذکر شده است.[56]
خواستگارى، معمولا از سوى مرد یا خانواده او انجام مىپذیرد و زن به این کار اقدام نمىکند; چنانکه در آیه235 بقره/2، خواستگارى به مردان نسبت داده شده است. این بدان جهت است که پاسخ رد شنیدن زن از مرد، به نوعى شکست عاطفى در زندگى زن است که اثر آن هنگام تشکیل خانواده و اداره آن و نیز در تربیت فرزندان ظاهر مىشود; درحالىکه خواستگارى از سوى مرد، و شنیدن پاسخ ردّ شکست در زندگى بهشمار نمىرود; بنابراین اگر در موردى، زن و خانواده او با قاطعیّت بدانند که از مرد پاسخ رد نخواهند شنید، خواستگارى آنها امرى معقول و روا خواهد بود.[57] از داستان حضرت شعیب* و موسى(علیهما السلام)در قرآن استفاده مىشود که خواستگارى ازطرف خانواده دختر نیز صورت مىپذیرد. طبق آیه27 قصص/28، حضرت شعیب به موسى(علیه السلام)پیشنهاد ازدواج با یکى از دخترانش را در مقابل 8 یا 10 سال کار مىدهد: «اِنّى أُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَین...».
برخى، از آیه «اِنّ اَکرَمَکُم عِنداللّهِ اَتقـکُم» (حجرات/49، 13) استفاده کردهاند که اگر شخص شایستهاى توان تأمین نفقه را دارد و از دخترى خواستگارى کرد، اجابت خواسته او واجب است. کنزالعرفان مىنویسد: استفاده این مطلب، از آیه، مشکل است، مگر با کمک روایت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) که فرمود: دخترانتان همانند میوه هستند که اگر هنگام رسیدن چیده نشود، فاسد مىگرد.[58] جاى دیگر فرمود: دخترانتان را به ازدواج کسانى درآورید که از نظر ایمانى به آنان اطمینان دارید:«إذا جائکم مَن ترضون دینه فزوّجوه اِلاّ تَفعَلوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِىالاَرضِ و فَسادٌ کَبیرٌ». شاید بتوان از آیه32 نور/24 «واَنکِحُوا الاَیـمى مِنکُم...» نیز بر این مطلب استدلال کرد; زیرا با اجابت خواستگار، زمینه ازدواج، فراهممىشود.
ملاک انتخاب همسر
1. اوصاف همسر شایسته:
قرآن، درباره لزوم رعایت شایستگى و اهمّیّت اوصاف همسرى که انسان در ابتدا برمىگزیند یا اگر ازدواج با همسر نامناسبى صورت گرفته، باید این شایستگى را در او پدید آورد، مباحثى را مطرح کرده و درباره همسران نامناسب که گاه در حدّ دشمن مىتوانند کانون خانواده را فاسد کنند، هشدار مىدهد: «یـایُّها الَّذین ءَامَنوا اِنَّ مِن اَزوجِکُم و اَولـدِکُم عَدُوّاً لَکُم فَاحذَروهُم...».(تغابن/64، 14)
تکیه قرآن در موارد متعدّد بر صلاحیّت و شایستگى همسر، مفهومى عام است و شامل جنبههاى گوناگون ظاهرى (جسمى) و معنوى (دینى و اخلاقى) مىتواند باشد; آیه90 انبیاء/21 که گزارشى از اجابت دعاى زکریا* است، مىفرماید:«واَصلَحنا لَهُ زَوجَه». برخى این آیه را به اصلاح ظاهرى و جسمى معنا کرده و گفتهاند: همسر زکریا عقیم بود، خداوند نازایى او را از بین برد یا پیر و شکسته بود و خداوند او را جوان کرد و برخى، آیهرا به اصلاح اخلاقى معنا کرده و گفتهاند: خداوند، همسر زکریا را خوش اخلاق قرار داد.[59] آیه34 نساء/4، زنان صالح و درستکار را کسانى مىداند که در برابر نظام خانواده خاضع هستند و نهتنها در حضور شوهر، بلکه در غیاب او مرتکب خیانت مالى و ناموسى نمىشوند و حقوق او را مراعات مىکنند[60]: «فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغیبِ بِما حَفِظَ اللّهُ...». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است:«تزوّجوا فى الحجر الصالح فاِنّ العِرق دسّاس» ;[61] با خانواده شایسته ازدواج کنید; زیرا خصایص والدین و اجداد، به نسل بعد سرایتمىکند.
در برخى آیات، سرانجام نیک آخرتى، براى همسر انسان، در گرو صلاحیّت آنان قرار داده شده است: «جَنّـتُ عَدن یَدخُلونَها ومَن صَلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم وذُرِّیّـتِهِم» (رعد/13، 23)، و این فرجام نیک در آیه8 غافر/40، در قالب دعاى فرشتگان حامل عرش الهى، براى همسران صالح نقل شده است: «رَبَّنا واَدخِلهُم جَنّـتِ عَدن الَّتى وعَدتَّهُم ومَن صَـلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم...» ، و در سوره فرقان/25، آیات 63 به بعد، پس از بیان ویژگىهاى عبادالرّحمن، دعاى آنان را نقل مىکند که پروردگارا! همسران و فرزندان ما را مایه چشمروشنى ما قرار ده: «والَّذین یَقولُونَ رَبَّنا هَب لَنا مِن اَزوجِنا و ذُرِّیّـتِنا قُرَّةَ اَعیُن»(فرقان/25،74) یکى از دعاهاى مشهور مسلمانان هنگام حج این دعا است: «رَبَّنا ءَاتِنا فِىالدُّنیا حَسَنةً و فِىالأخِرةِ حَسنَة»(بقره/2،201) که در حدیثى از پیامبر، اینگونه تفسیر شده است: کسى که خدا به او قلبى شاکر و زبانى مشغول به ذکر حق و همسرى با ایمان که او را در امور دنیا و آخرت یارى کند، ببخشد، نیکى دنیا و آخرت به او داده، و از عذاب آتش بازداشته شدهاست.[62]
قرآن در آیه32 نور/24، صلاحیّت و شایستگى بردگان را هنگام ازدواج، مورد توجّه اولیاى آنان قرار داده است: «...والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم...» گروهى صلاحیّت در آیه را به آمادگى براى ازدواج[63] و برخى آن را به صلاحیّت دینى، تفسیر کردهاند;[64] زیرا بسیارى از بردگان، در سطح پایینى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند; بهطورى که هیچگونه مسؤولیّتى در زندگى مشترک احساس نمىکردند و همسر خود را به آسانى رها کرده، او را بلاتکلیف مىگذاشتند; بدین سبب دستور داده شده، هرکدام صلاحیّت اخلاقى دارند، به ازدواج با او اقدامکنید[65]
در برخى آیات، صفاتى مشخّص، براى همسران شایسته ذکر شده است; ازجمله در آیه90 انبیاء/21 به سه ویژگى براى خانواده زکریا اشاره کرده است: در انجام کار خیر شتاب مىکردند و در همه حال، خدا را مىخواندند و همواره در برابر او خشوع داشتند: «...اِنَّهُم کانوا یُسـرِعونَ فِى الخَیرتِ و یَدعونَنا رَغَبًا و رَهَبًا و کانوا لَنا خـشِعین». در آیه5 تحریم/66 خداوند، 6 صفت را براى همسران شایسته برشمرده که الگوى خوبى براى همه مسلمانان، هنگام انتخاب همسر است: 1. «اسلام»; 2. «ایمان» یعنى اعتقادى که در اعماق قلب انسان نفوذ کند; 3. «قنوت»، یعنى اطاعت در برابر خدا یا شوهر،[66] همراه با خضوع; 4.«توبه»، یعنى استغفار و عدم اصرار بر گناه; 5.«عبادت خداوند»، عبادتى که روح و جان او را پاک و پاکیزه کند; 6. «اهل گناه نبودن». بسیارى، «سـئِحـت» را به روزهدار بودن تفسیر کردهاند;[67] ولى راغب گوید: مقصود، روزهاى است که نگهدارنده اعضاى بدن از ارتکاب گناه باشد.[68] برخى نیز آن را اشاره به زنان مهاجر دانستهاند[69]: «عَسى رَبُّهُ اِن طَـلَّقَکُنَّ اَن یُبدِلَهُ اَزوجـًا خَیرًا مِنکُنَّ مُسلِمـت مُؤمِنـت قـنِتـت تـئِبـت عـبِدت سـئِحـت...».
2. کفویّت در ازدواج:
کفویّت بهصورت شرط صحّت یا لزوم عقد ازدواج،[70] از نظر بسیارى از اهلسنّت، برابرى و همتایى زن و شوهر، از جهت نژاد، اسلام، حرفه، حریّت، دیانت و مال است.[71] سرخسى مىگوید:[72] چون سفیان ثورى عرب بوده، تواضع کرده و عجم را کفو خود قرارداده است; ولى ابوحنیفه چون عجم بوده، تواضع کرده و گفته: ما کفو عرب نیستیم، دلیل سفیان ثورى، حدیث نبوى است: مردم همانند دندانههاى شانه هستند و همه باهم برابرند، و عرب بر عجم برترى ندارد. برترىهاى نژادى و حرفهاى را مىتوان با توجّه به آیه «... اِنّا خَلَقنـکُم مِن ذَکَر و اُنثى ... اِنّ اَکرمَکُم عِنداللّهِ اَتقـکُم» (حجرات/49،13) غیر معتبر دانست; زیرا بر اساس این آیه، ملاک برترى، تقوا قرار داده شده است.
فقیهان شیعه، کفویّت را بهمعناى برابرى در اسلام، شرط ازدواج مىدانند[73] که در آیه221 بقره/2 با صراحت از نکاح با مشرکان، و در آیه10 ممتحنه/60 از پاىبندى به پیوند ازدواج با زنان کافر نهى شده، و در آیه26 نور/24 فرموده است: زنان خبیث و ناپاک از آن مردان خبیث و ناپاکند، و مردان ناپاک به زنان ناپاک تعلّق دارند: «اَلخَبیثتُ لِلخَبیثینَ والخَبیثونَ لِلخَبیثتِ...»، و در نقطه مقابل، زنان پاک به مردان پاک و مردان طیّب به زنان طیّب و پاک تعلّق دارند. در روایات آمده که مؤمن، کفو مؤمن است.[74] اگر از دیانت و امانتدارى کسى، راضى هستید، سنّت ازدواج را به تأخیر میندازید.[75] بیشتر فقیهان شیعه، کفویّت در مال را شرط ازدواج ندانسته[76] و به مسلمان بودن بسنده کردهاند; زیرا ادلّه عام، مانند «اَوفوا بِالعُقود»(مائده/5،1) بر صحّت ازدواج، دلالت دارد و خدا، وعده داده است که با ازدواج فقر به گشایش، تبدیل مىشود: «... اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه...» (نور/24،32)، ولى برخى از امامیّه،[77] کفویّت در مال را شرط دانستهاند; البتّه نه بهمعناى تساوى در ثروت، بلکه بهمعناى توان تأمین مخارج و قدرت بر پرداخت نفقه*اى که در شأن همسر باشد و بر این مطلب به آیه25 نساء/4 استدلال کردهاند: «ومَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً اَن یَنکِحَ المُحصَنـتِ المُؤمِنـتِ فَمِن مامَلَکَت اَیمـنُکم...». ولى این آیه، درصدد بیان حکم شرعى نیست; بلکه صرفاً مىگوید: کسى که از نظر مالى بر تحمّل مهر و نفقه قدرت ندارد، راه براى ازدواج بر او بسته نشده است; زیرا با مخارج سبکترى مىتواند با کنیزان ازدواج کند.[78]
اهداف و آثار ازدواج:
حکمتها و آثار مهمّى بر ازدواج مترتّب مىشود، و قرآن در آیاتى به آنها پرداخته است. در برخى ازدواجها، هرچند زن و مرد با یکدیگر زندگى مىکنند، لکن اهدافى که باید در زندگى حاکم باشد، از میان مىرود و دو طرف بهرهاى از زندگى مشترک نمىبرند برخى گفتهاند:[79] هرجا نشانههاى الفت و حکمتهاى زوجیّت چه در دنیا و چه در آخرت برقرار باشد، قرآن واژه زوجیّت را بهکار برده است (روم/30،21; فرقان/25، 74; زخرف/43، 70; بقره/2،25; یس/36، 56)، و هرگاه جاى این نشانهها و حکمتها را بُغض و خیانت یا تفاوت عقیده زن و مرد با یکدیگر پر کند، قرآن واژه «امرأة» را آورده است (یوسف/12، 30; تحریم/66، 10ـ11); همچنین آن جا که حکمت زوجیّت (بقاى نسل انسان) از میان برداشته مىشود، بازقرآن، واژه «امرأة» را بهکار برده است (ذاریات/51، 29; مریم/19، 4ـ5; آلعمران/3،40); بدین سبب وقتى دوباره این حکمت شکوفا مىشود و نهال زوجیّت به بار مىنشیند، بازقرآن تعبیر را عوض کرده، کلمه «زوج» را بهکار مىبرد. در آیه40 آل عمران/3، زکریا(علیه السلام) با اعجاب از بشارت الهى به یحیى(علیه السلام) از پیرى خود و نازا بودن همسرش سخنمىگوید: «وامرَاَتى عاقِرٌ» ; ولى وقتى دعاى او اجابت مىشود، مىفرماید: «واَصلَحنا لَه زَوجَهُ». (انبیاء/21،90)
اهداف و آثار ازدواج عبارتاند از:
1. حفظ نسب:
در اسلام، حفظ نسب*، پایه احکام و حقوقِ فراوانى است. بعضى از احکام فقهى، بر شناخت رابطه فرزند* با پدر و مادر یا بر شناخت نسبتهاى فامیلى دیگر، مبتنى است. تبعیّت فرزند از پدر و مادر در کفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در بردگى و حریّت، جواز ربا بین پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول نبودن شهادت پسر بر ضدّ پدر، وجوبِ قضاى نمازهاى میّت بر پسر بزرگتر، مسائل ارث، حبوه (اموالى از ترکه میت که اختصاص به پسر بزرگتر دارد مانند قرآن، انگشتر، شمشیر و لباس)،[80] نظر به محارم و ازدواج با آنان، دیه قتل خطایى که بر عاقله (خویشان پدرى قاتل، مانند برادران، عموها و فرزندان آنها)[81] واجب است، ولایت پدر و جدّ، حقوق طرفینى مانند حقّ حضانت و نفقات، عقوق والدین و اطاعت از آنها و مسائل اخلاقى مانند صله رحم، هبه به اقارب، عقیقه فرزند و مسائل فراوان دیگرى، بر حفظ انساب متوقّف است.[82] عدّه زن بین دو ازدواج و انتظار براى ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدّت 4 ماه و 10 روز (بقره/2، 234)، عدّه زن به مدّت سه دوره پاکى پس از طلاق (بقره/2، 228) و انتظار زن باردار براى ازدواج مجدّد تا هنگام وضع حمل (طلاق/65، 4)، همه این مقرّرات گویاى اهمّیّت حفظ نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/4، 24)، و حرمت زنا (اسراء/17،32) نیز بر پایه حکمت حفظ نسب قرار داده شده است.[83] (=>احصان; زنا)
2. برخوردارى از سکون و آرامش:
نیاز روح به آرامش، با اهمّیّتتر از نیاز جنسى است. همسر شایسته در پیشآمدهاى زندگى، راه وصول به آرامش* و سعادت را نزدیک مىکند: «ومِن ءایتِهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجًا لِتَسکُنوا اِلیها...» (روم/30، 21)، «...وجَعَل مِنها زَوجَها لِیَسکُنَ اِلیها...». (اعراف/7، 189) برخى مفسّران،[84] مقصود از لباس را در آیه187 بقره/2، سکون و آرامش دانستهاند; همانگونه که خدا، شب را لباس (مایه آرامش و سکون) دانسته:«وجَعَلنا الَّیلَ لِباسًا» (نبأ/78، 10); بنابراین، آیه187 بقره/2 (هُنَّ لِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) نیز به سکون و آرامشى که با همسر حاصل مىشود، اشاره خواهد داشت.
3. حفظ نوع بشر:
طبق بیان قرآن، ازدواج وسیلهاى براى تولید و بقاى نسل در انسان و حیوان است: «...جَعَل لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجًا و مِن الاَنعـمِ اَزوجًا یَذرَؤُکُم فِیه...». (شورى/42، 11) گرچه جمله «یَذرَؤُکُم فِیه» ، تکثیر نسل انسان را بیان داشته است، در این جهت، میان انسان و چارپایان و گیاهان فرقى نیست. در جاى دیگرى مىفرماید: پروردگار، شما را از «نفس واحدى» آفرید و جفتش را نیز از جنس او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى را پراکنده ساخت: «...و بَثَّ مِنهُما رِجالاً کثیرًا و نِسآء...».(نساء/4، 1) در آیه72 نحل/16 مىفرماید: از همسرانتان براى شما فرزندان و نوهها قرار داد «...وجَعَل لَکم مِن اَزوجِکم بَنینَ و حَفَدَة». قرآن، بقاى نسل انسان و اجتماع مدنى را به ازدواج منوط مىداند و روى آوردن به زنا* و لواط* را نابودکننده راه بقاى نسل مىشمارد: «ولاتَقرَبُوا الزِّنى اِنّه کان فـحِشةً و ساءَ سَبیلاً» (اسراء/17،32)، «اَئِنَّکُم لَتَأتونَ الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبیلَ...»(عنکبوت/29، 29); زیرا با رواج راههاى نامشروع، رغبت به نکاح کم مىشود; جاذبهاش از بین رفته، فقط بار تأمین مسکن و نفقه و به دنیا آوردن اولاد و تربیت آنان، باقى مىماند; در نتیجه، آسانترین راههاى اشباع غرایز که نامشروع است، رایج مىگردد و هدف بقاى نسل، رنگ مىبازد.[85]
4. داشتن فرزندان صالح:
یکى از خواستههاى غریزى انسان، نیاز فطرى به پدر و مادر شدن است و پاسخ به این خواسته با ازدواج تأمین مىشود. در سایه ازدواج است که نسلى داراى اصل و نسب پدید مىآید. قرآن در آیاتى، فرزند را زینت زندگى دنیا شمرده که بیانگر رغبت انسان به داشتن فرزند و برقرار شدن رابطه پدر و مادر با فرزند است:«اَلمالُ والبَنونَ زینَةُ الحَیوةِ الدّنیا». (کهف/18،46) داشتن فرزند بهصورت ثمره ازدواج، با تعبیرهاى گوناگونى در قرآن آمده است. در آیه223 بقره/2 پس از اینکه مىگوید:«نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأتوا حَرثَکُم اَنّى شِئتُم...» ، یادآور مىشود که بکوشید از این فرصت بهره گیرید و با پرورش فرزندان صالح و شایسته که به حال دین و دنیاى شما مفید باشند، اثر نیکى براى خود از پیش بفرستید:[86] «...وقَدِّموا لاَِنفُسِکُم...». در آیه187 بقره/2 پس از آن که از آمیزش با همسر سخن بهمیان آمده است، مىفرماید: «...وابتَغوا ما کَتَبَ اللّهُ لَکُم...» که به نظر بسیارى مقصود، طلب فرزند است.[87] درخواست فرزندِ صالح از خداوند در موارد متعدّدى از قرآن، آمده است. در آیه189 اعراف/7 از قول پدر و مادرى نقل مىکند که عرضه مىدارند: اگر فرزند صالحى نصیبشان شود، شکرگزار خواهند بود: «...دَعَوُا اللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَیتَنا صــلِحـًا لَنَکونَنَّ مِنَ الشّـکِرین». در چند جا از قرآن، درخواست حضرت زکریا(علیه السلام)مطرح شده که از خداوند، فرزندى خواسته است تا لیاقت جانشینى او را داشته: «...فَهَب لِى مِن لَدُنکَ وَلیًّا...» (مریم/19، 5)، و مورد رضایت پروردگار باشد: «...واجعَلهُ رَبِّ رَضِیّا». (مریم/19، 6) در سوره آلعمران، پس از مشاهده شایستگىهاى مریم(علیها السلام)، پروردگار خویش را مىخواند که: خداوندا! ازطرف خود، فرزند پاکیزهاى به من عطا فرما: «...هَب لى مِن لَدُنکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً اِنّک سَمیعُ الدُّعاءِ». (آلعمران/3،38)
5. مودّت و رحمت:
از دیگر آثار ازدواج، موّدت و رحمت است: «...وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً و رَحمَةً...» (روم/30،21). آنچه در آغاز زندگى مشترک بین زن و شوهر، یگانگى برقرار مىکند و اثر آن در مقام عمل ظاهر مىشود، مودّت* است;[88] ولى پس از گذشت زمان و رسیدن دوران ضعف و ناتوانى، رحمت جاى مودّت را پر مىکند.[89] مودّت غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است پرورش کودکان و خدمات بلاعوض به همسر نیازمند، ایثار و رحمت است.[90] در اینجا براى حفظ نظام خانوادگى، مودّت رنگ مىبازد; ولى رحمت جاىگزین آن مىشود.
6. ارضاى غریزه جنسى:
غریزه جنسى، نیرویى است که در زن و مرد قرار داده شده و ازدواج، وسیلهاى مجاز براى اطفاى نیروى شهوت و پاسخى به این غریزه خدادادى است: «والَّذین هُم لِفُروجِهِم حفِظون اِلاّ عَلى اَزْوجِهم اَو مامَلَکَت اَیمنُهم فَاِنَّهم غَیرُ مَلومین».(مؤمنون/23، 5ـ6) (=>آمیزش) در حدیث آمدهاست: میان لذّتهاى مادّى و جسمانى در دنیا و آخرت، هیچکدام به پایه لذت زناشویى نمىرسد; سپس امام به آیه14 آلعمران/3 استشهاد مىکند که در بیان شهوات گوناگون، علاقه به زن را مقدّم داشته است:[91] «زُیِّنَلِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَالنِّساءِ والبَنینَ والقَنـطیرِ المُقَنطَرَة...». در آیه187 بقره/2 مىفرماید: خداوند دانست که شما به خود خیانت مىکردید و آمیزش با همسر را که ممنوع شده بود، انجام مىدادید; بدین سبب، ممنوعیّت برداشته شد: «...عَلِمَ اللّهُ اَنَّکم کُنتُم تَختانونَ اَنفُسَکُم فَتابَ عَلَیکُم و عَفا عَنکُم فالـنَ بـشِروهُنَّ...». این آیه، به نیاز غریزى جنسى اشاره دارد که به رغم ممنوعیّت شرعى، مردم بهسوى آن کشیده مىشوند; البتّه این امر نمىتواند انگیزه اصلى و هدف نهایى ازدواج باشد; زیرا غریزه جنسى در زن و مرد، دوره محدودى دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط این جهت باشد، باید زوجین هنگام ناتوانى جنسى، یکدیگر را رهاکنند یا زن و مردى که توانایى جنسى خویش را از دست دادهاند، هیچگاه پیمان زناشویى نبندند.
7. بازداشتن از گناه:
یکى از آثار ازدواج براى زن و مرد، ایجاد زمینه تقوا* و دورى از گناهان است. با اشباع غریزه جنسى در زن و شوهر، زمینه گناهان شهوتانگیز از میان مىرود. اینکه در قرآن از کسى که ازدواج کرده، به «محصن و محصنه» تعبیر شده: «فَاِذا اُحصِنَّ...» (نساء/4، 25)، به جهت این است که زن و مرد، با ازدواج در حصن و سنگر مستحکمى قرار مىگیرند و خود را حفظ مىکنند تا وسوسههاى شهوانى در آنان اثر نگذارد;[92] بلکه ازدواج، زمینه گناهان دیگر را نیز از بین مىبرد; زیرا پذیرفتن مسؤولیّت تأمین و تربیت اولاد، انسان را به استفاده بهینه از عمر وامىدارد و براى گناه و معاشرتهاى گمراهکننده، جایى باقى نمىماند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «مَن تزوّج فقد اَحرز نصف دینه».[93]با ازدواج، نیمى از دین صیانت مىشود. در روایتى دیگر آمده است: بدترین مردم، کسانىاند که ازدواج نمىکنند.[94] در تفسیر آیه187 بقره/2 (هُنَّلِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) برخى گفتهاند: آنگونه که انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسیبهاى پوستى، محافظت مىشود، زن و مرد، با ازدواج، یکدیگر را از گناه* حفظ مىکنند.[95]
در آیه28 نساء/4 حکمت تشریع ازدواج با کنیزان اینگونه بیان شده است: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم...» ; زیرا پیروى از شهوات و در دام گناه افتادن، براى انسان، وزر و سنگینى مىآورد و تشریع ازدواج و فراهم شدن امکان آن براى کسى که نمىتواند با زنان آزاد ازدواج کند، از فساد و گناه جلوگیرى مىکند و انسان از عواقب آن در امان مىماند و این نوعى توسعه براى انسان شمردهمىشود.[96]
8. توسعه رزق:
نگرانى از تنگدستى، یکى از بهانههایى است که براى گریز از ازدواج، مطرح مىشود. قرآن، اینگونه به انسان امیدوارى مىدهد: از فقر و تنگدستىِ بىهمسران، غلامان و کنیزانِ درستکارِ خود نگران نباشید و در ازدواج آنها بکوشید; چرا که اگر فقیر باشند، خداوند از فضل خویش، آنان را بىنیاز مىسازد: «واَنکِحوا الاَیـمى مِنکُم والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه». (نور/24، 32) برخى گفتهاند: مفاد این آیه، وعده خداوند به بىنیاز کردن کسانى است که تشکیل خانواده مىدهند.[97] روایاتى نیز این معنا را تأیید مىکند. در حدیثى، امام صادق(علیه السلام)، ترک ازدواج بهسبب ترس از فقر و تنگدستى را سوء ظن به پروردگار دانسته;[98] زیرا پس از وعده قرآن به توسعه رزق*، نگرانى در این زمینه، جز بدگمانى به خدا نیست.
با توجّه به اینکه افرادى در جامعه، پس از ازدواج، نهتنها ثروتمند نمىشوند، بلکه بر فقرشان افزوده مىشود و اگر این آیه، متضمّن وعده خداوند باشد خلف وعده لازم مىآید و خلف وعده قبیح است، گروهى برآنند که براى وعده در این آیه باید مشیّت الهى در تقدیر گرفته شود; یعنى پس از ازدواج، اگر خدا بخواهد، آنان را بىنیاز مىکند; چنانکه در آیه28 توبه/9، براى وعده الهى به غنا و بىنیازى، به مشیّت خدا تصریح شده است: «وَاِن خِفتُم عَیلَةً فَسَوف یُغنیکُمُ اللّهُ مِن فَضلِه اِن شاءَ...».ممکن است گفته شود: همانطور که غنا و بىنیازى متأهّلان، به مشیّت منوط است، غنا و بىنیازى مجرّدها و کسانىکه همسر ندارند (بلکه هر پدیدهاى) نیز به مشیّت توقّف دارد، پس این چه وعدهاى است که خدا براى ازدواج داده است; زیرا همانگونه که متأهلها، با مشیّت الهى، به دو گونه (فقیر و غنى) تقسیم مىشوند، مجرّدها نیز چنین هستند و اتّفاقاً این وعده درباره مجردان در قرآن آمده است: «...واِن یَتَفَرَّقا یُغنِ اللّهُ کُلاًّ مِن سَعَتِه...» (نساء/4،130); اگر وضعیّتى پیش آید که زن و شوهر نتوانند باهم زندگى کنند و از هم جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت خود بىنیاز خواهد کرد.
پاسخ آن است که بسیارى از مردم مىپندارند ازدواج و فراوانى عائله سبب فقر، و تجرّد سبب اندوختن ثروت مىشود. آیه درصدد آن است که این توهّم را از دلها بزداید و غفلت از رزّاق حقیقى را بردارد و به ما بفهماند که گاه، برکت و فراوانى، در مال انسان (با وجود عائلهمند بودن) ایجاد مىشود، و گاهى هم انسان (درعین کم عائله بودن و مجرّد زیستن) هر چه مىکوشد، در معیشت او پیشرفتى حاصل نمىگردد.[99] افزون بر آنکه پذیرفتن تأمین زن و فرزند، در او حسّ مسؤولیّت استفاده بهینه از وقت و کسب عزّت و اعتبار فراهم مىآورد. بنابراین، آیه «اِنیَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ» (نور/24،32) بیان مىدارد که گاهى با ازدواج، فقر از زندگى رخت برمىبندد، نه آنکه همیشه با ازدواج، فقر برطرف مىشود و گرنه با آیه بعد «ولیَستَعفِفِ الَّذین لایَجِدونَ نِکاحًا» (نور/24، 33) تناقض مىیافت.[100] فخررازى معتقد است که آیه «اِنیَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ» در مقام وعده الهى نیست; بلکه مفاد آیه آن است که نباید ترس از فقر، مانع ازدواج شود; زیرا مال، فناپذیر است و آنچه ارزش و بقا دارد، فضل خدا است که باید در پى آن بود که از انباشتن ثروت بهتر است[101]: «قُلبِفضلِ اللّهِ و بِرَحمَتِهِ فَبِذلکَ فَلیَفرَحوا هُو خَیرٌ مِمّا یَجمَعونَ». (یونس/10، 58)
آثار دیگرى نیز بر ازدواج مترتّب است; مانند حرمت برخى از زنان (=>همین مقاله: موانع ازدواج) و اثر دیگر آن، ایجاد حقوق زوجیّت است که بهطور مستقل از آن بحث خواهد شد.عقد و شرایط ضمن آن در ازدواج
الف. عقد ازدواج:
آغاز زندگى مشترک، با عقد* شروع مىشود که به گفته برخى مقصود از «پیمان محکم» زنان از مردان در آیه21 نساء/4، عقد (صیغه) ازدواج است[102]: «واَخَذنَ مِنکُم میثـقًا غَلیظا». همچنین در آیه235 بقره/2 مىفرماید: تا عدّه زن به پایان نرسیده، عقد نکاح را برقرار نکنید: «ولاتَعزِموا عُقدَةَ النِّکاحِ حَتّى یَبلُغَ الکتِـبُ اَجَلَه...». (بقره/2، 235) عقد ازدواج، همانند دیگر عقود، به ایجاب و قبول نیاز دارد[103] و فقط راضى بودن زن و مرد کافى نیست.
فقیهان مىگویند: ایجاب نکاح، با دو لفظ «زوّجتُ» و «اَنکحتُ» که از الفاظ صریح در باب ازدواج هستند، حاصل مىشود که قرآن هم آنها را بهکار برده است.[104] (احزاب/33،37; نساء/4،22; قصص/28،27). برخى از اهلسنّت با استناد به آیه50 احزاب/33 عقد نکاح با واژه «وهبتُ» را براى پیامبر جایز مىدانند: «یـاَیُّهَا النَّبِىُّ اِنّا اَحلَلنا لَکَ ... و امرَاَةً مُؤمِنَةً اِن وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِىِّ اِن اَرادَ النَّبِىُّ اَن یَستَنکِحَها...» ; زیرا در این آیه، زنى که بىشرطِ مهر*، خود را به پیامبر ببخشد، براو حلال شده است. عدّهاى دیگر، انعقاد نکاح با این لفظ را براى غیر پیامبر نیز جایز مىدانند با این تفاوت که براى دیگران، با این لفظ، عقد واقعمىشود و پرداخت مهرالمثل برعهده زوج مىآید; ولى به استناد جمله «خالِصةً لَکَ مِن دُونِ المُؤمِنینَ» براى پیغمبر، چنین عقدى بدون مهریّه صحیح خواهد بود.[105] امامیّه اتّفاق دارند که نکاح با لفظ «هبه» (حداقل براى غیر پیغمبر) واقعنمىشود.[106] در عقد ازدواج، شرایطى معتبر است; ازجمله قصد انشا و توجّه به مضمونِ عقد، موالات (فاصله نیفتادن بین ایجاب و قبول)، تنجیز (قطعى بودن عقد و معلّق نبودن بر کارى یا وصفى یا...) و تعیین زن و شوهر به نام یا وصف یا اشاره;[107] بهویژه اگر ولىّ یا وکیل، عقد را اجرا کنند; بنابراین اگر پدرى بگوید: «زوّجتک اِحدَى بَناتى» عقد صحیح نیست[108] و سخن شعیب(علیه السلام) به حضرت موسى(علیه السلام): «اِنّى اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَین...»(قصص/28، 27)، ظاهر آن است که گفتوگویى مقدّماتى بوده،[109] نه آنکه با این سخن او، عقد اجرا شده باشد. قرینه بر این مطلب، لفظ «ارید» است. شرط دیگر، اختیار و رضایت است; بنابراین، عقدِ با اکراه و عدم رضایت دختر یا پسر، درست نیست. قرآن مىفرماید: پس از طلاق و تمامیّت عدّه، اگر زن و شوهر سابق، به ازدواج رضایت دارند، کسى حقّ ندارد آنان را منع کند: «واِذا طَلَّقُتمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروفِ...». (بقره/2،232) بازمىفرماید: اختیار زنان شوهر مرده را در دست نگیرید و آنان را به ازدواج واندارید[110] و زیر فشار قرار ندهید تا بخشى از آنچه بهدست آوردهاند، بازپس دهند: «...لایَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعَضِ ماءاتَیتُمُوهُنَّ...».(نساء/4،19)
ب. شرایط ضمن عقد ازدواج:
در هر عقدى ازجمله نکاح، دو طرف مىتوانند شروطى را که مخالف مقتضاى عقد و کتاب و سنّت نباشد، ارائه دهند و طرف دیگر را به پذیرش آن ملزم کنند.[111] ازجمله این شرط که هرگاه طلاق به درخواست زوجه و طبق تشخیص دادگاه، از تخلّف زن از وظایف همسرى یا سوء اخلاق و رفتار وى ناشى نباشد، زوج موظّف است نصف دارایى موجود خود را که در ایام زناشویى بهدست آورده یا معادل آن را طبق نظر دادگاه بلاعوض به زوجه منتقل کند.
ولایت بر عقد ازدواج:
از آیاتى استفاده مىشود که در عقد زناشویى، اصلىترین مرجع تصمیمگیرنده، زن و شوهر هستند و این مطلب، به رغم محدودیّتهایى که براى زنان در طول تاریخ و عصر جاهلیّت وجود داشته، جالب توجّه است.[112]آیه230 بقره/2، نکاح را به زن نسبت مىدهد و تحقّق آن را به اراده او مىداند: «...حتّى تَنِکِحَ زَوجًا غَیرَه...» ، و در ادامه آیه، حقّ بازگشت با عقد جدید، پس از طلاق محلّل را برعهده خود زن و شوهر پیشین مىگذارد: «...فَلاجُناحَ عَلَیهِما اَن یَتَراجَعا...». آیات 232 و 234 بقره/2 زنان را پس از تمام شدن عدّه طلاق و وفات، صاحب اختیار مىداند و دیگران را از دخالت در امور آنان برحذر مىدارد: «واِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهم بِالمعروف ... * ...فاِذا بَلَغنَ اَجلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیکُم فیما فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ...».
از جانب دیگر، قرآن، مسأله ولایت دیگران و حقّ دخالت آنان در ازدواج را نیز مطرح کرده است. در آیه237 بقره/2 حقّ بخشش مهر را به زن یا اولیاى عقد (پدر، جدّ پدرى، وصىّ و حاکم و مولا[113]) وامىگذارد: «... اِلاّ اَن یَعفونَ اَو یَعفُوَا الَّذى بِیَدِهِ عُقَدَةُ النِّکاحِ...» و مناسب است جایگاه این دو مسأله روشن و تفکیک شود.
«اولیاء»، در دو مورد، بهطور مسلّم، حق دخالت دارند و یک مورد نیز اختلافى است. دو مورد اوّل عبارتاند از:
1.ازدواج طفل، مجنون و سفیه:
پدر و جدّ از نظر حقوقى و اجتماعى، بر طفل و مجنون (پسر یا دختر) ولایت قهرى دارند[114] و درصورت عدم مفسده یا وجود مصلحت،[115] براى ازدواج آنان بهطور مستقل تصمیم مىگیرند; بدیهى است آنان پس از بلوغ* و برطرف شدن جنون مىتوانند عقد را فسخ کنند.[116] گفته شده: آیه «ولاتَقرَبوا مالَ الیَتیمِ اِلاّ بِالَّتِى هِىَ اَحسَنُ حتّى یَبلُغَ اَشُدَّه...» (انعام/6، 152; اسراء/17، 34) و آیه220 بقره/2، بر این مطلب دلالت دارند; زیرا بین مال و نکاح فرقى نیست و این آیات درباره یتیم است و چون طفل، درصورت فقدان پدر، یتیم بهشمار مىرود و جدّ، ولایت مطلق براى ازدواج او ندارد و فقط درصورت وجود مصلحت مىتواند براى وى تصمیم بگیرد، پى مىبریم که این محدودیّت، در ولایت پدر نیز وجوددارد.[117]
2. ازدواج بردگان:
نکاح عبد و کنیز به اختیار مولا است و آنان در این زمینه از خود اختیارى ندارند; چنانکه بسیارى از اختیارات دیگر نیز از آنان سلب شده است.[118]: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبدًا مَملوکًا لایَقدِرُ على شَىء». (نحل/16، 75) در آیه32 نور/24 خداوند به «موالى» خطاب مىکند که غلامان و کنیزان خود را همسر بدهید: «واَنکِحوا ... والصّــلِحینَ مِنعِبادِکُم واِمائِکُم» همچنین اجراى عقد ازدواج، ازطرف خود آنان یا دیگران، باید به اجازه مولا باشد[119] و اگر عقد را بدون استیذان، انجام دهند باطل است.[120] قرآن مىفرماید:«...فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...». (نساء/4،25) برخى گفتهاند: اگر پس از عقد، مولا ازدواج عبد را اجازه دهد کافى است ولى ازدواج کنیز، اگر پس از عقد، مورد اجازه مولا قرار گرفت، کافى نیست.[121]
ولایت* بر نکاح باکره رشیده اختلافى است و درباره آن، سه نظریّه وجود دارد: 1.رأى حنفیّه از اهلسنّت[122]و مشهور میان قدما و برخى از متأخّران از شیعه،[123] آن است که دختر* باکره در تصمیمگیرى مستقل است و رضایت پدر و جدّ لازم نیست; حتّى سیّدمرتضى بر آن ادّعاى اجماع کرده است.[124] بر این نظریّه، افزون بر روایات،[125] به آیاتى که گذشت، استدلال شده است;[126] بهطور مثال در آیه234 بقره/2 اختیار زن پس از عدّه وفات به خود او واگذار شده است; گرچه آن زن، باکره مانده باشد. 2. نظر شافعیّه[127] و حنابله[128] و برخى از شیعه،[129] استقلال پدر و جدّ، در ازدواج باکره است که بر آن، به چندین روایت[130] استناد شده است. طبق عقیده برخى، آیه «اِنّى اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَینِ...»(قصص/28، 27) نیز بر مطلب دلالت دارد; زیرا طبق آن، حضرت شعیب(علیه السلام) بهطور مستقل براى دختر خویش تصمیم گرفت.[131] شافعى با استدلال به آیه «فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ» (نساء/4،25) اذن ولىّ پس از آن که کنیز، آزاد شود، را نیز شرط مىداند; در نتیجه در ازدواج همه زنان اذن ولىّ شرط خواهد بود.[132] 3. مالکیّه[133] و برخى از شیعه، موافقت پدر و دختر را لازم مىدانند، مگر آنکه پدر منعکند[134]: «فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروفِ»(بقره/2،232) یا غایبباشد.[135]
آسانگیرى در ازدواج:
خداوند در تشریع قوانین ازدواج، بر مردم آسان گرفته است. نمونهاى از این تخفیف و توسعه، تشریع ازدواج با کنیزان است; زیرا در جامعه، کسانى هستند که توان ازدواج با زنان آزاد را ندارند و خداوند پس از بیان امکان ازدواج با کنیزان فرموده: «یُرِیدُ اللهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم و خُلِقَ الاِنسـنُ ضَعیفا». (نساء/4،28) همچنین مردم موظّفند در امر ازدواج سختگیرى نکنند. در روایت وارد شده است که با برکتترین زنان، کسانى هستند که مهرشان سبک باشد.[136] قرآن از قول شعیب هنگام گفت و گو درباره ازدواج موسى با دخترش چنین نقل مىکند: «ومااُریدُ اَن اَشُقَّ عَلَیکَ». (قصص/28، 27) من در این چند سالى که با تو قرارداد مىبندم، بر تو سخت نمىگیرم یا اینکه مخیرى بین 8 و 10 سال را خودت انتخاب کنى; من بر تو سخت نمىگیرم.[137] با توجّه به آیه، مواردى از آسانگیرى را مىتوان برشمرد: پدر و مادر نباید در ازدواج دخترانشان سختگیرى کنند و درصورت فراهمبودن شرایط، براى ازدواج دختر کوچکتر آن را بر ازدواج دختر بزرگتر متوقف کنند. 2.خانواده دختر مىتوانند پیشنهاد دهنده ازدواج باشند; 3.بر داماد نمىتوان سخت گرفت و کار طاقتفرسا از او مطالبه کرد.موانع ازدواج:
حرمت ازدواج از راههاى گوناگونى ممکن است پیدا شود[138]. اینحرمت، در مواردى دائمى و گاهى موقّتى است. اکنون به بررسى این موارد در قرآن مىپردازیم:
1. خویشاوندى نسبى:
محارم نسبى از راه ولادت، چه بهصورت مشروع یا نامشروع، هفت دسته هستند: مادر، دختر، خواهر*، عمّه*، خاله*، دختر* برادر، دختر* خواهر: «حُرِّمَت عَلیکُم اُمَّهـتُکُم و بَناتُکُم و اَخَوتُکُم و عَمّـتُکُم و خـلـتُکُم و بَناتُ الاَخِ و بَناتُ الاُختِ...».(نساء/4، 23) کلمه «اُمّهات»، مادر بلاواسطه انسان و همچنین مادرِمادر و مادرِ پدر و جدّه مادر و جدّه پدر هرچه بالا بروند را شامل مىشود;[139] همانطور که منظور از دختر، فقط دخترى که به نکاح صحیح از انسان متولّد شود نیست; بلکه نکاح شبهه، و آمیزش نامشروع (زنا) را نیز دربرمىگیرد. فقط شافعى دختر متولّد شده از راه زنا را حرام نمىداند; زیرا معتقد است: نسب شرعى براى آن دختر ثابت نیست.[140] این حکم نیز دخترِ دختر و دختر پسر و دختران آنها هر چه پایین بروند را شامل مىشود[141]. حکم مربوط به خواهر نیز خواهر پدرى، مادرى، و ابوینى را دربرمىگیرد. عمّه و خاله نیز شامل عمّه و خاله پدر و مادر و عمّه و خاله جدّ و جدّه و هرچه بالا بروند، مىشود[142]. دختر برادر و خواهر نیز شامل دختر برادر و خواهر پدرى، مادرى یا ابوینى است. ازدواج با خویشاوندان* نسبى در غیر موارد پیش گفته، جایز و مشروع است که قرآن چهار مورد آن را در آیه50 احزاب/33 خطاب به پیامبر آورده است: «یـاَیُّهَاالنَّبِىُّ اِنّا اَحلَلنا لَکَ ... و بَناتِ عَمِّکَ و بَناتِ عَمّـتِکَ و بَناتِ خالِکَ و بَناتِ خـلـتِکَ الّـتِى هاجَرنَ مَعَکَ». این آیه، گرچه خطاب به رسول اللّه است; ولى ازدواج با دختر* عمو، دختر* عمّه، دختر* دایى و دختر* خاله از نظر فقهى براى همه جایز است.
2. خویشاوندى رضاعى (شیرخوارى):
تحریم ازدواج، به واسطه شیر خوردن در موارد متعدّدى حاصل مىشود. قرآن فقط به دو مورد (مادر و خواهر رضاعى) پرداخته است: «واُمَّهـتُکُمُ الّـتى اَرضَعنَکُم و اَخوتُکُم مِنَالرَّضـعَةِ» (نساء/4،23); ولى در حدیث معروفِ میان فریقین،[143] پیامبر فرموده: تمام کسانىکه با ارتباط نسبى حرام مىشوند، با ارتباط شیرى نیز حراماند.
3. خویشاوندى سببى (ازدواج):
گاه یک ازدواج، سبب حرمت ازدواجهاى دیگر مىشود. این موارد عبارتاند از: الف.مادر زن: حکم مادر* زن، شامل مادرِ پدر زن و مادرِ مادر زن، هرچه بالا رود مىشود. ب. دختر زن (ربیبه*): قرآن مىفرماید:«...واُمَّهـتُ نِسائِکُم ورَبـئِبُکُمُ الّـتى فى حُجورِکُم مِن نِسائِکُمُ الّـتى دَخَلتُم بِهِنَّ...». (نساء/4، 23) به مجرّد عقد ازدواج، دختر زن که از شوهر دیگر باشد، حرام نمىشود; بلکه مشروط بر این است که افزون بر عقد، آمیزش نیز صورت بگیرد: «...فاِنلَم تَکونوا دَخَلتُم بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلیکُم». (نساء/4، 23)
میان فقیهان بحث است که آیا ازدواج با مادر زن نیز درصورتى حرام است که با دختر او پس از عقد، آمیزش صورت گرفته باشد؟ به عبارت دیگر، آیا «اَلّـتى دَخَلتُم بِهِنَّ» افزون بر آنکه قید براى «ورَبـئِبُکُمُ الّـتى ... مِن نِسائِکُم» است، قید «اُمّهاتُ نِسائِکم» نیز بهشمار مىرود؟ قول مشهور آن است که مادرزن به مجرّد عقد و بدون آمیزش، حرام مىشود;[144] زیرا در علم اصول فقه گفته شده: صفت یا استثنا، اگر پس از جملات متعدّد واقع شود، ظاهر آن است که فقط جمله پایانى را قید مىزند، نه همه جملهها را.[145] روایات فریقین در این مسأله، متعارض هستند.[146]
حکم تحریم ازدواج با مادر زن و ربیبه در آیه، مادر و دختر کنیزى را که مملوک انسان است، دربرمىگیرد[147]; ولى مادر و دختر زنى که انسان با او آمیزش نامشروع کند، تحریمش مورد اختلاف فقیهان است.[148] ج. عروس* (همسرپسر): «وحَلـئِلُ اَبنائِکُمُ الَّذینَ مِن اَصلـبِکُم». (نساء/4، 23) این حکم شامل همسرِ پسر پسر و پسر دختر مىشود.[149] قید «مناصلـبِکُم»براى خروج فرزندخوانده* است; زیرا رسم نادرست جاهلیّت این بود که او را مشمول تمام احکام فرزند مىدانستند و ازدواج با همسر فرزندخوانده* را حرام مىشمردند; ولى این حکم، از نظر اسلام، رد شده است. طبرسى از عطا نقل مىکند که آیه، هنگامى نازل شد که پیامبر با زینب، همسر پسرخوانده خویش (زیدبنحارثه) پس از طلاق و گذشت عدّه، ازدواج کرد[150] تا اینگونه ازدواجها بر دیگران سخت نباشد. قرآن مىفرماید: «... فَلَمّا قَضى زَیدٌ مِنها وطَرًا زَوَّجنـکَها لِکَى لا یَکونَ عَلَى المُؤمِنینَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعیائِهِم...». (احزاب/33، 37) د.خواهر زن: «واَن تَجمَعوا بَینَ الاُختَینِ». (نساء/4،23) ازدواج با دو خواهر در یک زمان، چه دائم و چه موقّت، هرچند آن رضاعى باشند، حراماست;[151] ولى ازدواج با آن دو در زمانهاى گوناگون و پس از جدایى از خواهر قبلى مانعى ندارد، مگر درصورتى که به طلاق رجعى، از او جداشود که در این صورت باید دوران عدّه پایانپذیرد.[152] هـ.نامادرى: «ولاتَنکِحوا ما نَکَحَ ءاباؤُکُم مِنَالنِّساءِ». (نساء/4، 22) حکم آیه، همسر جدّ پدرى و جدّ مادرى، هرچه بالا بروند را نیز دربرمىگیرد و حرمت به مجرّد عقد حاصلمىشود.[153] در شأن نزول آیه19 نساء/4 (یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا لایَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ کُرهًا...) آمده است: وقتى ابوقیس وفاتیافت، پسرش لباسى روى نامادرى خود انداخت به علامت اینکه من، ازدواج با او را ارث خواهم برد و آیه در نهى از این کار نازل شد.[154]
فلسفه تحریم ازدواج با محار:
ممنوعیّت ازدواج با محارم در بسیارى از ملل وجود دارد و علل گوناگونى براى آن ذکر مىشود. پارهاى عقیده دارند که خویشاوندان نزدیک، بهسبب آنکه باهم بزرگ مىشوند، به یکدیگر کشش نداشته و ازدواجشان خالى از گرمى و لطف لازم خواهد بود;[155] ولى صاحب المیزان عقیده دارد که طبع اوّلى انسان از محارم روىگردان نیست; زیرا غریزه شهوت، حد و مرز نمىشناسد. او مىگوید: حکمت ممنوعیّت ازدواج با زن شوهردار، حفظ نسب و حکمت تحریم ازدواج با 14 صنفى که در آیه تحریم آمده، جلوگیرى از رواج زنا است; زیرا انسان از میان زنها، بیشترین ارتباطش با این 14صنف است و این مصاحبت همیشگى، باعث مىشود نفس انسان، تمام توجّه خود را اغلب به آنان منعطف کند و فکرش در آمیزش با آنان تمرکز یابد; بدین سبب شارع، براى جلوگیرى از زنا، این 14 صنف را حرام ابدى قرار داده است; تا افراد جامعه بر اساس این تربیت دینى بار بیایند و نفرت از چنین ازدواجى در دلها مستقر شود و بهطور کلى از این آرزو که روزى فلان خواهر یا دختر به سن ازدواج برسد تا بتوان با او ازدواج کرد مأیوس گردند و عُلقه شهوت انسان از این 14صنف نابود و ریشهکن گردد. پس حکمت تحریم ازدواج با محارم، همانند حکمت حجاب است با این تفاوت که اسلام با منع ازدواج بامحارم، راه رواج زنا در بین آنها را بست و با قانون حجاب، باب رواج زنا در غیر محارم را سدّ کرد.
در تأیید حکمت مذکور، از دو قرینه موجود در آیات تحریم نیز مىتوان کمک گرفت: 1.قید غالبى که در تحریم دختر زن (ربیبه) آمده است: «ورَبـئِبُکُمُ الّـتى فى حُجورِکُم» (نساء/4،23); زیرا مصاحبت دائم و شب و روز، در یک منزل، بیشتر انسان را به گناه مىکشاند. 2.تعبیرى که در آخر آیات تحریم آمده: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم و خُلِقَالاِنسنُ ضَعِیفا» (نساء/4،28); زیرا وقتى مردان مسلمان از کامیابى از محارم براى همیشه مأیوس شدند، بار سنگین خویشتندارى در برابر عشق سرکش و شهوت جنسى، سبک مىشود، وگرنه انسان از آن رو که ضعیف آفریده شده است نمىتواند در برابر خواهش نفسانى طاقت بیاورد.[156] حکمت دیگرى که براى حرمت ازدواج با محارم آورده شده، خطر بروز و تشدید بیمارىهاى ارثى در فرزندان است. حتّى بعضى گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبى مانند عموزادهها را خالى از احتمال ضرر نمىدانند.
4. زنا:
به نظر امامیّه، زنا با محصنه (زنشوهردار یا زنى که در عدّه رجعى است)، سبب حرمت همیشگى ازدواج مىشود;[157]ولى ازدواج با زناکارى که محصنه نیست جایز امّا مکروه است. برخى گفتهاند: ازدواج با زنى که به زنا* شهرت داشته و از این کار توبه نکرده باشد، حراماست.[158] در آیه3 نور/24 مىفرماید: مرد زناکار، جز زن زناکار یا مشرک را نمىگیرد و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک نمىگیرد و این بر مؤمنان حرام شده است: «اَلزّانى لایَنکِحُ اِلاّ زانِیَةً اَو مُشرِکَةً والزّانِیةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِک و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَىالمُؤمنینَ». در مفاد این آیه، دو قول اساسى وجود دارد. قول اوّل اینکه آیه را به قرینه «حُرِّم...» در مقام انشا و بیان حکم شرعى تکلیفى بدانیم; و از آنجا که براساس روایات[159] و اجماع، زنا همیشه و همه جا مانع از صحّت ازدواج نیست این قول را به دو گونه توجیه کردهاند:[160] الف. برخى،[161] حرمت ازدواج را به سه شرط مقیّد کردهاند: 1. زن یا مرد مشهور به زنا باشند; چنانکه از روایات استفاده مىشود.[162] 2. حدّ شرعى بر آنان اقامه شده باشد. این شرط به قرینه سیاق، از آیه قبل (نور/24، 2) استفاده مىشود. 3.توبه نکرده باشند; زیرا از ادب قرآن به دور است که بر توبهکننده از زنا، زناکار اطلاق کند. ب.گروهى دیگر[163] معتقدند که این آیه نسخ شده است; زیرا طبق آیه «وَاَنکِحوا الاَیـمى مِنکمُ...» (نور/24، 32) ازدواج زنان بىشوهر و مردان بىزن از جامعه اسلامى جایز شمرده شده و با تکیه بر کلمه «منکم» طیف مشرکان از مسلمانان اگرچه زناکار باشند، جدا شده است. قول دوم آن است که در آیه، شواهدى وجود دارد که نکاح بهمعناى عقد نیست; بلکه بهمعناى آمیزش است[164] و مفاد آیه، خبر است، نه انشا. آیه به این جهت نظر دارد که مردان و زنان بدکار در جامعه، اغلب دنبال هم طیفهاى خودشانند: «اَلخبیثـتُ لِلخَبیثینَ والخبیثونَ لِلخَبیثـتِ». (نور/24،26) مؤیّد این معنا، روایت امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)است که این دو آیه را نظیر هم دانستهاند;[165]زیرا اوّلاً اگر آیه، به حرمت ازدواج نظر داشته باشد، باید ازدواج مسلمان زناکار با زن مشرک و ازدواج مرد مشرک با زن مسلمان زناکار، صحیح باشد;[166] درحالىکه هیچکس به این مطلب ملتزم نشده است. ثانیاً کسانىکه زنا را از موانع ازدواج مىدانند، فقط در مورد زن به این مطلب معتقدند. به بیان دیگر، زناکارىِ زن را مانع ازدواج مردان با او قرار دادهاند; درحالىکه آیه، به مانعیّت در هر دو طرف نظر دارد; یعنى اگر مرد زنا کند یا زن، ازدواج با او ممنوع است; پس باید آیه را بهگونهاى معنا کنیم که این اشکال آن برطرف شود و بار حکم انشایى را از آن برداریم. ثالثاً اگر آیه حکم انشایى باشد، نتیجهاش این خواهد بود که ازدواج مرد زناکار با زن زناکار جایز است; درحالىکه قائل به حرمت، آن را براى همه، حرام قرارمىدهد.[167]
5. طلاق سوم:
اسلام براى جلوگیرى از سوء استفاده مردان، تعدد طلاق را مانع ازدواج قرار داده است تا مرد بر زن سخت نگیرد و از حق طلاق که در دست او است، به آسانى استفاده نکند.[168] اسلام در دو طلاق، حقّ رجوع و بازگشت براى مرد قرار داده که پس از دو طلاق، مرد آزاد است به همسر خویش رجوع کند و با شایستگى، به زندگى مشترک سر و سامان بخشد یا با پرداخت حقوق وى و نیکى به او، براى همیشه از او جدا شود: «الطّلـقُ مَرَّتانِ فَاِمسَاکٌ بِمَعروف اَو تَسرِیحٌ بِاِحسـن...»(بقره/2، 229); و درصورتى که بار سوم طلاق انجام پذیرد، حقّ رجوع در عدّه یا ازدواج پس از عدّه از مرد سلب مىشود، مگر آنگاه که مردى دیگر (محلّل) با آن زن ازدواج و آمیزش کند، سپس او را طلاق گوید تا پس از عدّه شوهر دوم، اوّلى بتواند با او ازدواج کند: «فَاِن طَلَّقَها فَلاتَحِلُّ لَه مِن بَعدُ حتّى تَنکِحَ زوجًا غَیرَه فَاِن طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیهما اَن یَتَراجَعا» (بقره/2، 230); البتّه پس از طلاق نهم، دیگر به هیچوجه حقّ رجوع یا ازدواج با آن زن، براى شوهر باقى نمىماند.[169]
ازدواج با شوهر جدید (محلّل) باید بهصورت طبیعى انجام شود و به آمیزش که نتیجه طبیعى ازدواج است بینجامد خود زن تصمیم بگیرد با او ازدواج کند، نه آنکه شوهر یا محلّل در این باره بهطور مستقل تصمیم بگیرند; بدین جهت، قرآن با تعبیر«حَتّى تَنکِحَ» ، نکاح با محلّل را به زن نسبت داده; سپس اگر طلاقى بهطور طبیعى حاصل شد، راه براى شوهر اوّل بازمىشود و زن اگر رضایت داد و خواستار زندگى دوباره بود، آنها مىتوانند براى بار چهارم باهم ازدواج، و زندگى مشترک را آغاز کنند; زیرا قرآن در این آیه، کلمه «یَتَراجَعا» از مصدر «تراجع» را بهکار برده است; و از آن استفاده مىشود که ازدواج باید با توافق دو طرف صورت پذیرد; ولى در بازگشت در دوره عدّه، از واژه «رجوع» استفاده شده است.[170] از کلمه «فَاِنطَلَّقها»که با «إن شرطیه» آمده، شاید بتوان استفاده کرد که «شرط طلاق» در ازدواج محلّل باطل است; بلکه باید بهطور طبیعى، زن را طلاقدهد.
6. همسر داشتن یا در عدّه بودن (احصان* و اعتداد):
ازدواج با زن شوهردار یا زنى که در عدّه دیگرى است، موجب حرمت همیشگى او بر آن مرد مىشود; چنانکه زنا با زن شوهردار، حرمت* ابدى را در پى دارد.[171] حکمت این محدودیّت، سلامت نسل انسانها است.[172]قرآن مىفرماید:«حُرِّمَت عَلَیکُم ... وَالْمُحصَنـتُ مِنَالنِّساءِ اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم...= و نیز بر شما حرام شد، زنان شوهردار، جز آنهایى که به بردگى شما در آمدهاند» (نساء/4،24). استثنایى که در ادامه آیه وارد شده، به عمومِ حکمِ ممنوعیّت ازدواج با زن شوهردار لطمهاى نمىزند; زیرا برخى «... اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم» را درباره زنان غیر مسلمان شوهردار مىدانند که در جنگ به اسارت درمىآیند و به مجرّد اسارت نکاح آنان، با شوهران پیشین فسخ مىشود; چه به تنهایى اسیر شوند یا شوهر هم اسیر شود;[173] بدین سبب مىتوان با آنان ازدواج کرد و برخى دیگر، «اِلاّ ما مَلَکَت اَیمـنُکُم» را هرگونه کنیز دانستهاند که به ملک انسان وارد شود; چه از قبیل اسیر باشد که بهصورت غنیمت جنگى گرفته شود یا بهگونهاى دیگر به ملکیت انسان درآید. در این صورت نیز نکاح آنان با شوهران پیشین فسخ مىشود[174] و پس از عدّه مىتوان با او ازدواج کرد.
7. همسر پنجم:
اجماع و ضرورت دلالت دارد که بر مرد بیش از چهار همسر به عقد دائم حرام است دلیل آن آیه3 نساء/4 است که ازدواج با 2 یا سه یا 4 زن را تجویز مىکند و بالاتر از عدد4 را ذکر نمىکند. مقتضاى این آیه، حرمت مازاد بر 4 زن است;[175] بدین سبب پس از نزول آیه، رسولخدا(صلى الله علیه وآله) به غیلانبن سلمه ثقفى که 10 همسر داشت، فرمان داد چهارتاى آنان را نگه دارد و بقیّه را رها سازد.[176] در این آیه، توضیح دو نکته لازم است: 1.تعبیر مَثْنى (دودو) و ثلاث (سه سه) و رباع (چهار چهار) به این جهت است که روى سخن با همه مسلمانان است، نه آن که هنگام ازدواج لازم باشد انسان دو زن یا سه یا 4 تا را باهم عقد کند.[177] 2. «واو» در آیه، بهمعناى «اَوْ» است، نه اینکه مىتوانید دو همسر به اضافه سههمسر به اضافه چهار همسر بگیرید; زیرا اگر مقصود این بود آن را با صراحت با لفظ مختصر و عدد نُه، ذکر مىکرد.
8. کفر:
در قرآن، به مسأله ممنوعیّت ازدواج با کافران و مشرکان فقط در سورههاى مدنى پرداخته شده و در سورههاى مکّى فقط از حرمت زنا و آمیزش نامشروع سخن بهمیان آمدهاست (مؤمنون/23، 7). حتّى برخى عقیده دارند که تا سال ششم هجرى، منعى در ازدواج با کافران نرسیده بود و آیات تحریم، پس از آن نازلشده است.[178] سبب این امر آن است که احکام، در اسلام به تدریج نازل شده و مسلمانان صدر اسلام، کمتر در معرض ازدواج با بیگانگان بودهاند. آنان از طرفى، در ضعف و فقر به سر مىبردند و از سوى دیگر، بتپرستان قریش و دیگر قبایل، با آنان دشمنى و جنگ داشتند. گرچه رسول خدا، دختران خود را به ازدواج افراد مشرک درآورده بود و همسر زینب، ابوالعاص*، و همسران امکلثوم و رقیه، دو پسر ابولهب بودند، ولى تمام این موارد، پیش از بعثت اتّفاق افتاده بود و امجمیل* (همسرابولهب) پس از بعثت، پسرانش را به طلاق دختران رسولاللّه واداشت.[179]
ازدواج با غیرمسلمانان، از دیدگاه قرآن، در دوقسمت قابل طرح است: ازدواج با مشرکان و اهلکتاب.
الف. ازدواج با مشرکان:
یکى از موانع ازدواج براى مرد یا زن مسلمان، شرک* است. مسلمان نمىتواند با مشرک بهصورت دائم یا موقّت ازدواج کند.[180] قرآن مىفرماید: با زنان مشرک تا ایمان نیاوردهاند، ازدواج نکنید! (اگر چه، جز به ازدواج با کنیزان دسترسى نداشته باشید زیرا) کنیز با ایمان، از زن آزادِ بتپرست، بهتر است; گرچه شیفته زیبایى و ثروت یا موقعیّت او شوید: «ولاتَنکِحُوا المُشرِکـتِ حتّى یُؤمِنَّ و لاََمَةٌ مُؤمِنَةٌ خیرٌ مِن مُشرِکَة و لَو اَعجَبَتکُم...». در ادامه آیه مىفرماید: زنان مسلمان را به مردان مشرک ندهید (اگرچه ناچار شوید آنها را به همسرى غلامان با ایمان در آورید); زیرا غلام با ایمان از مرد بتپرست بهتر است; هرچند از مال و موقعیّت و جذابیّت او خوشتان بیاید: «ولاتُنکِحُوا المُشرِکینَ حتّى یُؤمِنوا و لَعَبدٌ مُؤمِنٌ خیرٌ مِن مُشرِک و لَو اَعجَبَکُم...». حکمت تحریم ازدواج با مشرکان، جلوگیرى از تأثیر آنان بر فرهنگ جامعه اسلامى است: «اُولـئِک یَدعون اِلى النّارِ واللّهُ یَدعوا اِلى الجَنَّةِ والمَغفِرَة بِاِذنِه... = آنان (مشرکان) بهسوى آتش دعوت مىکنند، درحالىکه خدا دعوت به بهشت و آمرزش مىنماید». (بقره/2، 221)
درباره حفظ اعتقادات جامعه و دگرگونى تدریجی آن نمىتوان بىتفاوت بود; بهویژه با توجّه به اینکه اگر مشرکان از طریق ازدواج به درون خانههاى مسلمانان راه یابند، افزون بر تأثیرپذیرى فرزندان و زنان و برخى از اقشار مسلمانان، جامعه اسلامى گرفتار دشمن داخلى مىشود، و با مختلط شدن نژادها و پیروان ادیان دیگر، هویّت دینى، ملّیّت و اصالت نژادى آن به خطر مىافتد.[181] در آیه10 ممتحنه/60 درباره زنان مشرک هجرتکننده به مدینه، مىفرماید: آنان را بیازمایید. وقتى به ایمانشان اطمینان کردید، ایشان را به کافران مکّه بازنگردانید; زیرا اینان و کافران بر یکدیگر حلال نیستند و مهرى را که کافران به آنان پرداختهاند. بپردازید، پس از آن مىتوانید با ایشان ازدواج کنید: «... اِذا جاءَکُمُ المُؤمِنتُ مُهجِرت فَامتَحِنُوهُنَّ اَللّهُ اَعلَمُ بِاِیمنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فلا تَرجِعوهُنَّ اِلى الکُفّارِ لاهُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم یَحِلّونَ لَهُنَّ وَ ءَاتوهُم مااَنفَقوا و لا جُناحَ علَیکُم اَن تَنکِحوهُنَّ...» ، و در جاى دیگر مىفرماید: «اَلزّانى لایَنکِحُ اِلاّ زانِیةً اَو مُشرِکةً والزّانِیةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِکٌ و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى المُؤمِنینَ». (نور/24،3) همانگونه که گذشت، عدّهاى، مفاد این آیه را حکم انشایى دانستهاند;[182] ولى برخى، آیه را خبر از واقعیّت خارجى شمردهاند.[183] در بحث ازدواج با مشرکان، آیات دیگرى بهصورت عام وجود دارد که با بحث اهلکتاب مشترک است و در بحث بعدى به آنها پرداخته مىشود.
ب. ازدواج با اهلکتاب:
ازدواج زن مسلمان با اهلکتاب* جایز نیست;[184] امّا درباره ازدواج مرد مسلمان با زنان اهلکتاب چند نظر وجود دارد.
1. نظریّه غالب میان فقیهان شیعه، حرمت ازدواج دائم با زنان اهلکتاب و جواز ازدواج موقّت با آنان است;[185] البتّه عدّه فراوانى از امامیّه معتقد به جواز نکاح دائم با کتابیه شدهاند و این نظر، میان متأخّران، طرفدارانى یافته است.[186] فقیهان اهلسنّت به اتّفاق، نکاح با زنان حرّ از اهلکتاب (حربى یا معاهد) را جایز دانستهاند.[187] فقط برخى به کراهت قائل شدهاند; بهویژه اگر حربى باشد.[188] براى حرمت نکاح با زنان اهلکتاب، چند استدلال قرآنى شده است: 1. آیات حرمت ازدواج با مشرک (بقره/2، 221; نور/24، 3)، زیرا قرآن درباره اهلکتاب که عُزیر و مسیح را پسر خدا مىدانند (توبه/9، 30ـ31)، تعبیر شرک را بهکار برده است: «سُبحـنَهُ عَمّا یُشرِکونَ» ; پس احکام مشرکان شامل آنان نیزمىشود.
در پاسخ این استدلال گفتهاند که اوّلاً در اصطلاح قرآن اهلکتاب، کافرند; ولى مشرک شمرده نمىشوند;[189]هرچند کلمه«یُشرِکون» درباره آنان آمده است. دلیل این مطلب آن است که در آیات 105 بقره/2، 1 و 6 بینه/98، اهلکتاب بر مشرکان عطف گرفته شده که دلیل بر مغایرت مفهومى بین آن دو است.[190] ثانیاً برخى روایات دلالت دارند که این آیه، بهوسیله آیه5 مائده/5 نسخ شده است. در حدیثى از حضرت على(علیه السلام)آمدهاست: آیاتى در قرآن وجود دارد که نیمى از آن نسخ شده و نیمى به حال خود باقى است. امام براى این مطلب، به آیه221 بقره/2 مثال زده که قسمت اوّل آن به ممنوعیت نکاح با زنان اهلکتاب مربوط است که با آیه5 مائده/5 نسخشده; ولى قسمت دوم آن «ولاتُنکِحُوا المُشرِکین» که به ازدواج زنان مسلمان با اهلکتاب ارتباط دارد، نسخ نشده و بر ممنوعیّت، باقى مانده است.[191]
2. برخى گفتهاند: بر فرض که واژه مشرک، شامل اهلکتاب نشود، حکمتى که براى حرمت ازدواج با مشرکان بیان شده است: «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَى النّارِ» (بقره/2،221)، شامل اهلکتاب مىشود; زیرا زن و شوهر از نظر اخلاقى و دینى، بر یکدیگر تأثیر مىگذارند و در این جهت، تفاوتى میان شرک و آیین اهلکتاب نیست; بنابراین، ازدواج با اهل کتاب نیز باید ممنوع باشد; ولى گویا حکمت در این آیه، تعمیمدهنده حکم نیست و گرنه فسق یا اختلاف در مذهب نیز باید مانع ازدواج قلمداد شود; زیرا این حکمت در آنجا هم وجود دارد; درحالىکه هیچکس ملتزم به این مطلب نشده است.
3. در آیه10 ممتحنه/60 مىفرماید: به پیوندهاى ازدواج که پیشتر با زنان کافر بستهاید، پاىبند مباشید; یعنى پس از مسلمان شدن، همسر کافر خود را (مشرک باشد یا کتابى) رها کنید[192]: «...ولاتُمسِکوا بِعِصَمِالکَوافِر...». برخى بهدلیل عمومِ لفظِ «کوافر» که شامل زنان اهل کتاب هم مىشود، دلالت آیه را بر مطلب تمام دانستهاند[193] این نظر را مىتوان پاسخ داد، زیرا بحث و شأن نزول آیه درباره روابط مشرکان مکّه با مسلمانان است و شاید شامل اهلکتابنباشد.
4. در آیه25 نساء/4 مىفرماید: کسانىکه توانایى ندارند با زنان آزاد و پاکدامن و با ایمان ازدواج کنند، با دختران با ایمان که مملوک و کنیزند، ازدواج کنند; البتّه ایمان ظاهرى آنان کفایت مىکند; زیرا حقیقت ایمان را خدا مىداند: «ومَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً اَن یَنکِحَ المُحصَنتِ الْمُؤمنتِ فَمِن ما مَلَکَت اَیمنُکُم مِن فَتَیتِکُمُ الْمُؤمنتِ واللّهُ اَعلَمُ بِاِیمنِکُم بَعضُکُم مِن بَعض فَانکِحُوهُنَّ بِاِذن اَهلِهِنَّ...». وجه استدلال به آیه چنین است: ذکر صفت ایمان در آیه، نشانگر عدم جواز ازدواج با زنان غیرِ مؤمن (مشرک یا کتابى) است. ولى به نظر مىرسد آیه نمىتواند دال بر مقصود باشد زیرابراى مفهوم وصف، حجّیّت و اعتبارى ثابت نشده است.[194]
5. در آیه22 مجادله/58 مىفرماید: اى رسول خدا! هرگز مردى را که به مبدأ و معاد ایمان دارد، نخواهى یافت که با دشمنان خدا و رسول دوستى* کند، و چون ازدواج براى برقرارى مودّت و محبّت و رحمت است (روم/30، 21)، ازدواج با مشرکان و اهلکتاب جایز نیست. از این استدلال، پاسخ داده شده[195] که اوّلاً آیه دوستى با کافران را بهسبب دشمنى آنان با خدا و رسول منع مىکند; زیرا حکم، بر وصفِ «مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَه» معلّق شده است; پس دوستى با کافران، به جهت لزوم رابطه مودّت بین زوجین، اشکال ندارد; بدین سبب، به دوستىهاى بسیارى در قرآن، حتّى با کافران و مشرکان، سفارش شده است; مانند سفارش به مصاحبت و رفتار نیک با پدر و مادر گرچه کافر باشند: «وصاحِبهُما فِىالدّنیا مَعروفًا»(لقمان/31،15)، و سفارش به صله رحم در آیه21رعد/13. ثانیاً ازدواج گاهى به جهت رفع نیاز جنسى و نه براساس مودّت و رحمت است; بدین جهت گاهى نشوز و اختلاف، در عین زوجیّت، به چشم مىخورد.
کسانىکه ازدواج با زنان اهلکتاب را جایز مىدانند، به آیه5 مائده/5 استدلال کردهاند که بخشى از حلالهاى الهى را بیان مىکند و یکى از آنها، ازدواج با اهلکتاب است: «الیَومَ اُحِلَّ لَکُم ... والمُحصَنـتُ مِنالَّذینَ اُوتُواالکِتـبَ مِن قَبلِکم». بر این استدلال، سه اشکال وارد شدهاست: 1. این آیه به آیات حرمت ازدواج با کافر (بقره/2،221; ممتحنه/60، 10)، نسخ شده و روایاتى نیز بر منسوخ بودن آن دلالت مىکند.[196] این گفته صحیح نیست; زیرا اوّلاً روایات دیگرى بر نسخ آیات حرمت به آیه5 مائده/5 دلالت دارند.[197] ثانیاً مائده واپسین سورهاى است که بر پیامبر نازل شده است[198] (طبق روایت، دو یا سه ماه پیش از رحلت پیامبر[199]) بدین جهت، سوره مائده مىتواند ناسخ آیات دیگر باشد; ولى سورهها یا آیات دیگر نمىتوانند ناسخ آن باشند. ثالثاً آیه جواز نکاح اهلکتاب با کلمه «الیوم» آغاز مىشود که در ناسخ بودن صراحت دارد; زیرا کلمه «الیوم» دلالت دارد بر اینکه از هم اکنون حلّیّت قرار داده شده، و منع و محدودیّت برداشته شده است.[200] رابعاً هیچگونه تنافى بین آیه جواز و آیات حرمت نیست و امکان جمع عرفى وجود دارد; چون آیات مربوط به حرمت ازدواج با مشرک و آیه جواز ازدواج با اهلکتاب، به دو موضوع کاملاً مباین با هم مربوطاند و آیات مربوط به حرمت ازدواج با کافر را مىتوان به آیه جواز ازدواج با اهل کتاب تخصیص زد; زیرا نسبت، عام و خاص مطلقاست.[201]
2. آیه5 مائده/5، به جواز متعه* با زنان اهلکتاب و آیات حرمت به ازدواج دائم با آنان مربوط است; زیرا آنچه را در نکاح دائم پرداخت مىشود، مهریّه یا صداق مىنامند، و کلمه «اجر» در آیه جواز نکاح، در متعه ظهور دارد. این اشکال، قابل پاسخ است; زیرا اوّلاً اجر، در نکاح دائم نیز بهکار رفته است (احزاب/33،50; مائده/5، 5; ممتحنه/60، 10) و ثانیاً این آیه، «اُجور» براى دوگروه، «مُحصَنـت مِن المُؤمِنـت» و «المُحصنـت مِنالّذین اُوتُوا الکِتـب» را مطرح کرده است و بىشک، آیه درباره خصوص متعه، درباره زنان مؤمن سخن نمىگوید، و درباره زنان اهلکتاب نیز به مطلق ازدواج (دائم یا متعه) نظر دارد و اختصاص قید«اِذا ءَاتَیتُمُوهُنَّ اُجورَهُنَّ» به گروه دوم (اهلکتاب) نیز خلاف ظاهر است.[202]
3. هر دو گروه مطرح شده در آیه، زنان مؤمن هستند. براى آنان که از ابتدا ایمان داشتهاند، تعبیر «والمُحصَنـت مِن المؤمِنـت»آمده و براى آنان که نخست اهلکتاب بوده، سپس ایمان آوردهاند، تعبیر «والمُحصَنـت منالّذین اُوتُوا الکِتـب» آمده است; پس آیه اصلا به ازدواج اهلکتاب ربطى ندارد.[203] پاسخ این است که اوّلاً با این ترتیب مىبایست از المحصنات من المشرکات هم نام ببرد; چون گروه سومى از زنان مؤمن هستند که اوّل مشرک بودند; سپس ایمان آوردند و اتّفاقاً تعداد این گروه در صدر اسلام بسیار زیاد بود. ثانیاً در آغاز آیه، طعام اهلکتاب و طعام مسلمانان مطرح شده و مناسب آن است که مقصود، کسانى باشند که در حال حاضر اهلکتابند نه آنان که پیشتر اهلکتاب بوده و اکنون مسلمان شدهاند.عوامل ازهمگسستگى ازدواج
1. ارتداد:
در آیه217 بقره/2 از «مرتد» با عنوان «کافر» یادشده است. وقتى آغاز زندگى با مشرک و کافر ممنوع باشد (بقره/2،221; مجادله/58، 22; نور/24، 3; ممتحنه/60، 10)، ادامه زندگى نیز با افرادى که مرتد، و از جامعه اسلامى جدا شدهاند، ممنوع خواهد بود; بهویژه با تعلیلى که درباره کافران در «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَى النّارِ واللّهُ یَدعوا اِلَى الجَنَّة» آمده است. فقیهان شیعه[204] و سنّى[205] مىگویند: اگر شوهر پیش از آمیزش مرتد شود، نکاح بىدرنگ باطل مىشود و زن عدّه ندارد و اگر پس از آمیزش، مرتدّ فطرى شود، به نظر امامیّه، بلافاصله باطل مىشود و زن باید عدّه وفات نگه دارد;[206] ولى اگر پس از آمیزش، مرد مرتدّ ملّى شود، زن عدّه طلاق نگه مىدارد و مشهور گفتهاند: باطل شدن نکاح، پس از گذشت زمان عدّه است; چون امکان دارد مرتد، توبه کند و نکاح به صحّت خود باقىبماند.[207]
فقیهان اهلسنّت، در ارتداد* پس از آمیزش، اختلاف کردهاند که آیا نکاح، بلافاصله فسخ مىشود یا پس از انقضاى عدّه; ولى بین اقسام ارتداد، فرق نگذاشتهاند.[208]
2. اسلام:
اگر مردى به اسلام گرایش یابد و همسر او از اهلکتاب باشد، عقد ازدواج آنان فسخ نمىشود; چه آمیزشى صورت گرفته باشد یا نه;[209] ولى اگر همسر او مشرک باشد نکاح فسخ مىشود. قرآن مىفرماید: «ولا تُمسِکوا بِعِصَمِ الکَوافِر».(ممتحنه/60،10) به پیمانهاى ازدواج با زنان کافر پاىبند نباشید; یعنى عقدهاى ازدواج که پیشتر بسته بودید، قابل تمسّک نیست و اگر زنى به اسلام* بگرود و شوهرش مشرک یا اهلکتاب باشد، اگر آمیزش انجام نشده نکاح بلافاصله فسخ مىشود و اگر انجام شده پس از عدّه فسخ مىشود.[210] خداوند درباره زنانى که مسلمان شده و هجرت* کردهاند مىفرماید: آنها را بهسوى کافران بازنگردانید; چون رابطه زوجیّت بین آنان قطع شده است. بعد مىفرماید: «...لاهُنَّ حِلٌّ لَهم و لا هم یَحِلّونَ لَهُنّ...». زنان مؤمن بر مردان کافر، و مردان کافر هم بر زنان مسلمان حلال نیستند.
3. طلاق:
طلاق یکى از ایقاعات است که بهوسیله آن، پیمان زناشویى گسسته مىشود و عهدهدار آن مرد است و اقسام و شرایطى دارد. (احزاب/33، 149; بقره/2، 228، 241 و 291; طلاق/65، 1ـ2)
4. وفات:
از چیزهایى که پیمان زناشویى را به هم مىزند، مرگ زن یا شوهر است. عدّه زن پس از وفات شوهر، 4 ماه و 10 روز است; چه آمیزشى صورت گرفته باشد یا نه: «والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم و یَذَرونَ اَزوجًا یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعةَ اَشهُر و عَشراً» (بقره/2، 234)، مگر آنکه آبستن باشد که در این صورت، با وضع حمل، عدّه او تمام مىشود: «واُولـتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُنَّ...». (طلاق/65، 4)
5. لعان:
اگر مردى، همسر خویش را به عمل منافى با عفت متّهم کند، باید 4 بار شهادت دهد که راستگو است و در پنجمین بار بگوید: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد (نور/24، 6ـ7); سپس زن نیز مىتواند 4 بار خدا را به شهادت طلبد که شوهرش دروغ مىگوید و در مرحله پنجم بگوید: غضب خدا بر او، اگر مرد در این نسبت، راستگو باشد. (نور/24، 8ـ9) مجموعه این عمل را لعان* گویند که 4 نتیجه را در پى دارد: الف.زوجین بلافاصله پس از لعان، از هم کناره مىگیرند; ب. آنان براى همیشه بر هم حرام مىشوند;[211] ج. حدّ قذف از مرد و حدّ زنا از زن برداشته مىشود; د. فرزندى که در این ماجرا پدیدآمده، از مرد منتفى مىشود.[212]
6ـ7. ظهار و ایلاء:
این دو از کارهاى زشت جاهلیّت بود. ظهار*، یعنى مرد به همسرش مىگفت: «أنت علىّ کظهر امّى»; تو براى من همچون پشت مادرم هستى[213] و در پى آن، زن براى همیشه بر همسرش حرام مىشد و حتّى نمىتوانست همسر دیگرى را برگزیند. آیات 2ـ4 مجادله/58 و 4 احزاب/33، به بحث ظهار پرداختهاند. ایلاء*، سوگند یادکردن بر ترک آمیزش جنسى با همسر است[214] آیات 226ـ227 بقره/2، به آن پرداختهاند. بسیارى ظهار و ایلاء را در فهرست روافع نکاح آوردهاند;[215] درحالىکه این دو از نظر اسلام، نکاح را فسخ نمىکنند; بلکه فقط حرمت آمیزش را تا زمانى که کفّاره پرداخت نشود، در پى دارند.[216]
حقوق زوجیّت:
براى هر کدام از زن و مرد، حقوقى است که قرآن با تعبیرى جالب و جامع[217] از آن یادکرده است: «وَلَهُنَّ مِثلُ الّذى عَلیهِنَّ بِالمَعروفِ». (بقره/2، 228) آلوسى، لطافت آیه را در این دانسته که با حذف، در هر دو قسمت آیه، پیوند عمیق حقوقىِ متقابل میان زن و شوهر برقرار شده است; یعنى براى زنان بر شوهران، حقوقى همانند حقوق شوهران بر زنان است.[218]
زن و مرد از آن جهت که دو عضو جامعه هستند، حقوق مدنى مشابهى دارند; ولى در اجتماع خانوادگى، دو فرد، جدا از هم بهشمار نمىآیند; بلکه مکمّل یکدیگرند: «هُنَّ لِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره/2،187); بدین سبب حقوق مشابه ندارند; هرچند مىتوانند حقوقى متعادل داشته باشند. البتّه از آن جهت که هر نظامى، ازجمله نظام خانوادگى، مدیر و مسؤولى لازم دارد[219] و این وظیفه به دوش مرد گذاشته شده است، در دنباله آیه مىفرماید: «ولِلرِّجالِ عَلیهِنّ دَرجَةً...»(بقره/2،228)، و در آیه 34 نساء/4 مىفرماید: «اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلىالنِّساءِ = مردان، سرپرست و کارگزار همسرانشان هستند». قدر مسلّم از این آیه، سرپرستى در تحمّل مخارج زندگى زن* است; چنانکه در دنباله آیه فرموده: «وبِما اَنفِقوا مِن اَمولِهِم». همچنین مرد، مهریّه را مىپردازد; ایتام خانواده را سرپرستى مىکند; مخارج فرزند و همچنین پدر و مادر را (درصورت نادارى) مىدهد; مشکلات زندگى و کار و جنگ و دفاع بهطور طبیعى بر عهده مردان است و همه این موارد از قبیل نوعى سرپرستى است که ضرر مرد را در پى دارد; زیرا باید از جان و مال خود مایه بگذارد و این مسأله نباید برترى دادن به مرد و ظلم به زن تلقّىشود.
قرآن مىگوید: بعضى از انسانها را بر بعضى سرپرست قرار دادیم و نمىگوید: مردها را بر زنها برترى دادیم. در حقیقت، جامعه انسانى، مجموعهاى است که هر جزئى از آن وظیفهاى دارد; مانند اجزاى بدن انسان که اگر عضوى بر عضو دیگر، برترى و تفاوتى با آن داشته باشد و هرکدام از اعضاى بدن مسؤولیّتى داشته باشد، در مجموع براى انسان کمال تلقّى خواهد شد.[220] در این میان، مراعات حقوق زن از سوى مرد، اهمّیّت بیشترى دارد. با توجّه به برترى جسمى مرد و مسؤولیّتى که بر دوش او گذاشته شده، باید از سوء استفاده او و تضییق حقوق زن از سوى او جلوگیرى شود.
نمونهاى از تضییق حقوق زنان در آیه3 نساء/4 منعکس شده است. پیش از اسلام معمول بود که دختران یتیم را براى تکفّل به خانه مىبردند. بعد با آنها ازدواج و اموالشان را تملّک مىکردند. قرآن مىفرماید: درصورتى که نمىتوانید عدالت را درباره دختران یتیم مراعات کنید، از ازدواج با آنها چشم بپوشید و از زنان دیگر همسر برگزینید: «واِن خِفتُم اَلاّتُقسِطوا فِىالیَتمى فَانکِحوا ما طابَ لَکُم...». بخش حقوق خانواده در سه قسمت مطرح مىشود:
1. حقوق زن بر شوهر:
درباره زنان و حقوق آنان، اسلام در مقایسه با جاهلیّت دیدگاه جدیدى را ارائه کرده است; بدین سبب مردم، از پیامبر درباره زنان، فراوان مىپرسیدند تا آن که آیه نازل شد: بگو آنچه درباره زنان مىگویم، از خودم نیست; بلکه فتواى خدا است[221]:«ویَستَفتونَکَ فِىالنِّساءِ قُلِاللّهُ یُفتیکُم فیِهِنّ». (نساء/4،127)
الف. مهریّه:
در ازدواج تعیین مهر، پیش از ازدواج لازم نیست و دو طرف مىتوانند پس از عقد روى آن توافق کنند، چنانکه از آیه236 بقره/2 استفاده مىشود; ولى مسلّم این است که مهریّه، ساقط نمىشود و زن حتّى درصورت عدم تعیین آن، مهرالمثل (مهر معادل زنان شبیه او) را مىتواندبطلبد.
در جاهلیّت، پدران و مادران، مهر را حقّالزحمه و شیربهاى خود مىدانستند; بدین جهت، در نکاح شغار که رسم جاهلیّت بود، معاوضه دختر یا خواهر، مهریّه شمرده مىشد بدون آنکه، به زن بهرهاى برسد. اسلام، این رسم را منسوخ کرد: «وءاتُوا النِّساءَ صَدُقتِهِنُّ نِحلَة...». (نساء/4، 4) قرآن کریم در این جمله کوتاه، به سه نکته اساسى اشاره کرده است: اوّلاً از مهر، با نام «صدُقه» که از مادّه صدق است، یادکرده که راستین بودن پیوند زناشویى و علاقه مرد را نشان مىدهد.[222] ثانیاً با آوردن ضمیر «هنّ»، مهریّه را به زن متعلّق مىداند، نه پدر و مادر او تا بخواهند آن را دستمزد بهشمار آورند. ثالثاً با کلمه «نحله» تصریح مىکند که مهریّه پیشکش است نه آنکه زن مانند اجیر به خانه شوهر برود تا کارهاى خانه را انجام دهد.
شوهر در اسلام، حتّى در مال و کار زن حقّى ندارد;[223] بلکه براى شیر دادن به فرزندش نیز مىتواند از شوهر اجرت بطلبد[224] و اگر از مهر، تعبیر به «اجر» شده (احزاب/33، 50)، به جهت بهره آمیزشى است که از زن مىبرد. مهر، از سنّتهاى متداول میان مردم[225] با صرف نظر از ادیان و کتابهاى آسمانى بوده است.
تعابیر دیگرى که از مهریّه در قرآن آمده، عبارت است از «فریضه» (بقره/2، 236)، قنطار. (نساء/4،20) (=>همین مقاله: مهریه)
ب. نفقه:
از نظر اسلام، شوهر باید در حدّ متعارف، نیازمندىهاى زندگى زن (خوراک و پوشاک و مسکن) را تأمین کند و مرد بر بیش از توان خویش مجبور نمىشود. نفقه دادن شوهر به زن، مانند انفاق بر فقیر نیست که از روى ترحّم به او کمک مىشود; بدین سبب از نظر اسلام، اگر زن ثروتمند، و شوهر در سطح متوسّطى باشد، بازنفقه زن را باید بپردازد. قرآن درباره تأمین خوراک و پوشاک مىفرماید: «...وعَلىالمَولودِ لَه رِزقُهُنَّ و کِسوَتُهُنَّ بِالمَعروفِ لاتُکَلَّفُ نَفسٌ اِلاّ وُسعَها». (بقره/2، 233) آیات دیگرى نیز درباره نفقه سخن گفتهاند; از قبیل 34 نساء/4 و 6ـ7 طلاق/65. بهرهمندى زن از نفقه، حتّى پس از طلاق یا وفات شوهر نیز ادامه دارد. در سوره طلاق/65، آیه6 درباره مسکن زنان مطلّقه آمده است که آنها را هرجا خودتان سکونت دارید و امکانات شما ایجاب مىکند، سکونت دهید: «اَسکِنوهُنَّ مِن حَیثُ سَکَنتُم مِن وُجدِکُم». طبیعى است که هرجا مسکن بر عهده شوهر است، بقیه نفقات نیز بر عهده او خواهد بود. بعد مىفرماید: به آنان زیان نرسانید تا کار را بر آنها تنگ کنید و مجبور به نقل مکان و ترک نفقه شما شوند; سپس مىگوید: اگر باردار هستند، نفقه آنها را تا زمانى که وضع حمل کنند، بدهید و اگر حاضر شدند پس از جدایى، فرزند شما را شیر دهند، اجرت آنها را بپردازید.
قرآن درباره زنان شوهر از دست داده نیز سفارش کرده که باید تا یک سال حق سکونت داشته باشند و بهوسیله وارث، از خانه اخراج نشوند و هزینه زندگى آنها پرداخت شود، مگر آن که خودشان پیش از پایان یک سال، ازدواج کنند: «وَصِیَّةً لاَِزوجِهم مَتعًا اِلَى الحَولِ غَیرَ اِخراج». (بقره/2،240) برخى گفتهاند: این آیه، با آیه23 همین سوره که در آن، عدّه وفات 4 ماه و 10 روز تعیین شده، نسخ شده است; امّا محقّق اردبیلى مىگوید: این دو آیه تنافى ندارند; زیرا آیه دوم، مقدار زمان عدّه را تعیین مىکند که 4 ماه و 10 روز است، نه یک سال، و آیه اوّل به لحاظ زمان ماندن زن در خانه شوهر و استفاده از نفقه تا یک سال است; پس دیگر جایى براى قول به نسخ نمىماند.[226] (=>نفقه)
ج. حقّ حضانت و شیر دادن:
نگهدارى و شیر دادن به طفل، بر مادر واجب نیست و او مىتواند به اراده خود، این دو کار را بپذیرد یا از آنها شانه خالى کند;[227] چنانکه ازجمله «... لِمَن اَرادَ اَن یُتِمَّ الرَّضاعَةَ ... فَاِن اَرادا فِصالاً عَن تَراض مِنهُما و تَشاوُر...» (بقره/2، 233) استفاده مىشود; ولى در عین حال، این دو کار از حقوق مادر است; بنابراین، شوهر نمىتواند میان مادر و فرزند، تا دو سال جدایى بیندازد;[228] هرچند او را طلاق داده باشد و قول بالاتر ثبوت حقّ حضانت* (دختر) براى مادر تا هفت سالگى است و نیز مادر به شیر دادن فرزند سزاوارتر است.[229]
قرآن به هر دو حق، اشاره دارد; در آیه233 بقره/2 پس از مطرح شدن دوران شیرخوارى فرزند مىفرماید: هیچ مادرى نباید بهسبب فرزندش زیان ببیند: «لاتُضارَّ ولِدةٌ بِوَلَدِها...» و منع مادر از نگهدارى و شیر دادن فرزند، نوعى زیان و حرج شمرده مىشود.
د. حقّ همخوابگى و زناشویى:
مرد نباید به همسر خویش از نظر همخوابى بىاعتنایى کند; بهگونهاى که زن خود را رها شده و بىثمر ببیند. حق آمیزش براى زن، دست کم هر 4 ماه یک بار است; ولى اگر نیاز بیشترى داشت، در کمتر از 4ماه باید با او همبستر شود و گرنه او را رها سازد. در آیه ایلاء (بقره/2،226) مدّت 4 ماه انتظار را براى مردى که سوگند یادکرده با زن خود آمیزشنکند، تعیین کرده که در ضمن این 4 ماه باید مرد وضع خود را با همسرش روشن کند که آیامىخواهد طلاق گوید یا به زندگى ادامه دهد. گفته شده: تعیین این ضربالاجل از آن جهت است که آمیزش جنسى، بهصورت واجب شرعى در هر 4ماه لازم است.[230] در آیاتى از نگهدارى زن و ادامه زندگى سخن بهمیان آمده; مانند «فَاِمساکٌ بِمَعروف» (بقره/2، 229) یا «فاَمسِکوهُنَّ بِمَعروف»(طلاق/65،2; بقره/2، 231)، «ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارا». (بقره/2،231) این آیات هرچند به رجوع پس از طلاق مربوط است، ولى با توجه به کلمه «معروف» که بهمعناى ادامه شایسته زندگى است فقیهان، در مسائل زناشویى به این آیات استدلال کردهاند; ازجمله شیخطوسى مىگوید: اگر ثابت شد مرد، «عنین» است، زن حقِّ فسخ نکاح را دارد و دلیل مطلب را همین آیات قرارمىدهد.[231]
2. حقوق شوهر بر زن:
الف. حقِّ طلاق:
طلاق، ازجمله حقوقِ مرد است و مىتوان این حق را به وکالت به زن منتقل کرد و نیز در مواردى، حاکم شرع، به نفع زن مىتواند طلاق را انجام دهد;[232] گرچه شوهر به آن مایل نباشد. امروزه در ایران مرسوم است که ضمن عقد نکاح یا عقد خارج لازم، زوج به زوجه وکالت بلاعزل با حقّ توکیل غیر مىدهد که در مواردى با رجوع به دادگاه و أخذ مجوّز، خود را مطلّقه کند. آن موارد عبارتاند از: استنکاف شوهر از دادن نفقه یا اداى سایر حقوق زن، سوء رفتار یا سوء معاشرت زوج به حدّى که ادامه زندگى غیر قابل تحمّل شود، ابتلاى زوج به بیمارىهاى صعبالعلاج، جنون، اعتیاد، اشتغال به شغلى که با مصالح خانوادگى و حیثیّت زوجه منافى باشد، محکومیت زوج بهدست کم 5 سال حبس یا بهحدّ و تعزیر، ترک زندگى خانوادگى بدون عذر موجّه، صاحب فرزند نشدن زوج به جهت عقیم بودن یا عوارض جسمى دیگر، مفقودالاثر شدن زوج و اختیار همسر دیگر بدون رضایت زوجه. آیات فراوانى درباره طلاق در قرآن آمده است. (بقره/2، 226ـ237; طلاق/65، 1ـ7; احزاب/33، 49) (=>طلاق)
ب. حقّ استمتاع:
شوهر حق دارد هر زمان که بخواهد، از همسر خویش بهره ببرد، مگر زن، مانع شرعى (حیض، احرام، اعتکاف، روزه و...) یا وظیفه مهمترى داشته باشد و بر زن لازم است که منافیات این حقِّ شوهر را برطرف سازد.[233] قرآن مىفرماید: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأْتوا حَرثَکُم اَنّى شِئتم». (بقره/2، 223)
ج. حقّ اطاعت:
یکى از حقوق شوهر، اطاعت از او است;[234] امّا اوّلاً در امور حرام، اطاعت از او جایز نیست; چنانکه در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده: «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» [235] و ثانیاً این اطاعت فقط در حدِّ تکالیف مربوط به شوهردارى واجب است; از قبیل مسائل زناشویى، رفت و آمد زن، رفت و آمد دیگران به خانه، و در هرکارى حقِّ طاعت براى شوهر وجود ندارد. قرآن مىفرماید: پس از آن که آنان، از شما اطاعت مىکنند، دنبال آزار و تعدّى به آنها نباشید: «فَاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلا». (نساء/4،34)
د. اظهار زینت:
زن باید زینت خویش را در خانه، براى شوهر آشکار سازد: «...ولایُبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ...» (نور/24، 31).
هـ. نگه داشتن عدّه:
از تعبیر «لکم» و «علیهنّ» در آیه49 احزاب/33 استفاده مىشود که عدّه نگه داشتن زن پس از وفات شوهر یا طلاق، نوعى حق براى مرد شمرده مىشود; زیرا در این آیه فرموده: اگر زن را پیش از همبستر شدن طلاقدادید، عدّهاى براى شما بر آنها نیست: «فَمالَکُم عَلَیهِنَّ مِن عِدَّة تَعتَدّونَها».
منشأ این حق آن است که امکان دارد زنباردار باشد و ترک عدّه و ازدواج با مرد دیگر سبب شود وضع فرزند نامشخّص شود و در نتیجه، حقّ مرد پایمال گردد. گذشته از اینکه نگه داشتن عدّه، فرصتى به مرد و زن مىدهد که اگر نابخردانه از هم جدا شدهاند، مجالى براى تجدیدنظر و بازگشت وجود داشته باشد. قرآن مىفرماید: آنها را از خانه خارج نکنید. چه مىدانید شاید خدا گشایشى برساند و صلحى پیشآورد:«لاتُخرِجوهُنَّ مِن بُیوتِهِنَّ ... لاتَدرِى لَعلَّاللّهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلکَ اَمرا»(طلاق/65،1). آیات دیگر درباره عدّه عبارتاند از: 228 و 234ـ235 بقره/2 و 1ـ2 طلاق/65. (=>عدّه)
3. حقوق متقابل زن و شوهر:
الف. اهمّیّت دادن به دین و اخلاق یکدیگر:
زن و شوهر باید به اصلاح امور دینى و سلوک اخلاقى هم اهمّیّت دهند و هرکدام، در جهت فلاح و رستگارى دیگرى، اقدام کند; بدین سبب سرّ حرمت ازدواج با مشرکان از نظر قرآن، سیر دادن آنان به آتش و دوزخ است: «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَى النّار...».(بقره/2،221) قرآن مىفرماید: «وامُر اَهلَک بِالصّلوةِ واصطَبِر عَلَیها...». (طه/20، 132) در روایت آمده: خداوند مرد و زنى را مشمول رحمت قرار مىدهد که شب هنگام، آنگاه که براى نماز شب برمىخیزد، همسر خویش را نیز بیدار کند و اگر برنخاست، بر چهره او آب بپاشد.[236] جاى دیگر، به مؤمنان دستور داده شده: اهل و اولاد خویش را از آتشى که هیزم آن مردم و سنگ هستند، حفظ کنید: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا قُوا اَنفُسَکُم و اَهلیکُم نارًا وَقودُهَا النّاسُ والحِجارَة» (تحریم/66،6)، و در دستورى کلّى، همه مردان و زنان را از آن جهت که همه یار و دوستدار یک دیگرند، به امر به معروف و نهى از منکر سفارش مىکند: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولیاءُ بَعض یَأمُرونَ بِالمعروفِ ویَنهَونَ عَنالمُنکَرِ». (توبه/9،71)
ب. حسن معاشرت:
برخورد مناسب زن وشوهر با یکدیگر، خانه را کانون آرامش و سکون مىکند. قرآن در آیه21 روم/30 همسر را وسیله آرامش دانسته و پس از آن، ارتباط زن و مرد را براساس مودّت و رحمت طرح کرده است. این مسأله، بهویژه درباره برخورد و معاشرت* سالم مرد که اقتدار افزونترى دارد، بیشتر مورد توجّه قرآن قرار گرفته است. شوهر نباید زن را آزار دهد. قرآن درباره رجوع پس از طلاق فرموده است: «...فَاِمساکٌ بِمَعروف...» (بقره/2، 229); ولى این حکم بهطور قطع به حسن معاشرت با هر زنى مربوط است که انسان مىخواهد با او زندگى کند; چه این زندگى با ازدواج صورت پذیرد یا با رجوع پس از طلاق. نظیر این مطلب از آیات 231بقره/2 و 2 طلاق/65 نیز استفاده مىشود. در آیه19 نساء/4 نیز از حسن معاشرت با زنان (وعاشِروهُنَّبِالمَعروفِ) یادشدهاست.
ج. حقّ ارث:
قرآن در چگونگى ارث* زن و شوهر مىفرماید: مرد نیمى از اموال همسرش را درصورتى که همسرش فرزند نداشته باشد، به ارث مىبرد; ولى اگر فرزند داشته باشد، (هرچند از شوهر دیگر) شوهر، فقط یک چهارم مىبرد: «ولَکُم نِصفُ ما تَرَک اَزوجُکُم اِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِن کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکَن...» (نساء/4،12); البتّه این تقسیم پس از پرداخت بدهىها و وصیّتهاى مالى همسر است: «مِنبَعدِ وَصِیَّة یوصِینَ بِها او دَین». و زن، یک چهارم مال شوهر را ارث مىبرد; ولى اگر شوهر، فرزند داشته باشد (هرچند از زن دیگر)، در این صورت، زن، یک هشتم ارث مىبرد: «ولَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکتُم اِن لَم یَکُن لَکُم ولدٌ فاِن کانَ لَکُم وَلدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَکتُم مِن بَعدِ وَصیَّة تُوصونَ بِها اَو دَین». سهمى که براى زن تعیین شده (یک چهارم یا یک هشتم) به یک همسر اختصاص ندارد; بلکه اگر مرد، همسران متعدّد نیز داشته باشد، سهم مذکور بهطور مساوى بین آنها تقسیم خواهد شد.[237]
در پى بحث حقوق، مسأله نشوز* (عدم مراعات حقوق همسر) مطرح مىشود که از سوى زن یا شوهر یا هر دو مىتواند پدید آید.[238] با ظهور علایم نشوز در زن و ایجاد مشکل در زندگى، قرآن مراحلى را جهت اصلاح نظام خانواده مطرح کرده است. در مرحله اوّل، شوهر با نصیحت و ارشاد با او برخورد کند: «والّـتى تَخافونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ» (نساء/4، 34)، و اگر موعظه تأثیر نکرد، در مرحله بعد، در بستر از او دورى جوید: «...واهجُروهُنَّ فِىالمَضاجِعِ...» ، و در مرحله سوم، براى شوهر جایز است که او را در حدّ اعتدال و براى اصلاح نه انتقام، بزند و در این مسأله باید با حصول غرض به حداقل بسنده کند و از سرخ یا سیاه کردن بدن وى بپرهیزد و اگر مرتکب جنایت بر زن شد، باید غرامت بپردازد:[239] «...واضرِبوهُنَّ فاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً...» ، و اگر نشوز، از ناحیه شوهر باشد، در مرحله اوّل، زن حقوق خویش را مىطلبد و او را نصیحت مىکند و اگر مؤثّر واقع نشد، به حاکم شرع رجوع مىکند تا او را به مراعات حقوق زن امر کند و اگر مؤثّر واقع نشد، حاکم، از مال مرد نفقه زن را مىپردازد و در مواردى، وى را تنبیه مىکند،[240] و اگر نشوز ازطرف زن و شوهر صورت گیرد، دو داور از سوى زن و شوهر یا از سوى بستگان آندو یا از سوى قاضى، تعیین مىشوند و بین زن و مرد آشتى برقرار مىکنند: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَینَهِما فَابعَثوا حَکَمًا مِن اَهلِه و حَکَمًا مِن اَهلِها اِن یُریدا اِصلـحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَینَهما» (نساء/4، 35)، و اگر هیچ راهى براى اصلاح وجود نداشت، در واپسین مرحله، گشایش کارشان در طلاق است:«...واِن یَتَفَرَّقا یُغنِ اللّهُ کُلاًّ مِن سَعَتِه...». (نساء/4،130)ازدواج مجدّد:
در همه ملل و ادیان، تعیین در دو طرف ازدواج مطرح است به این معنا که زن و مرد باید مشخّص باشند و به یکدیگر اختصاص داشته باشند. بر این اساس، کمونیزم جنسى مردود است. بله، مسأله ازدواج مجدّد، بحث دیگرى است که نباید خلط شود. ازدواج بیش از یک بار، چه براى مرد و چه براى زن، درقرآن مطرح شده و با شرایطى مورد پذیرش همه ملل و جوامع است این بحث در دو قسمت طرح مىشود:
الف. ازدواج مجدّد مرد:
اسلام، تعدّد زوجات را با شرایطى، مجاز دانسته: «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مِنالنِّساءِ مَثنى و ثَلـثَ و رُبـعَ فاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوافَوحِدَةً...» (نساء/4، 3). (=>تعدّد زوجات)
ب. ازدواج مجدّد زن:
چند شوهرى در یک زمان از دیدگاه اسلام ممنوع و حرام است: «والمُحَصنـتُ مِنالنِّساءِ...». (نساء/4،24) در آیه10 ممتحنه/60 پیوند زناشویى با زنان پناهجو و تازه مسلمان، پس از فسخ نکاح آنان با شوهران کافر تجویز شده در نتیجه آیه به ممنوعیّت تعدّد شوهر نیز اشاره دارد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا اِذا جاءَکمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت فَامتَحِنوهُنَّاللّهُ اَعلَمُ بِاِیمـنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فَلاتَرجِعوهُنَّ اِلى الکُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم یَحِلّونَ لَهُنَّ وءاتوهُم ما اَنفَقوا ولا جُناحَ عَلَیکُم اَن تَنکِحوهُنَّ اِذا ءاتَیتُموهُنَّ اُجورَهُنَّ...». ممنوعیّت ازدواج پس از طلاق یا وفات شوهر، تاپایان دوران عدّه نیز ادامه دارد; امّا پس از آن، تجدید ازدواج براى زن بلامانع است; البتّه برخى از زنها عدّه ندارند و عدّه وفات و طلاق نیز بایکدیگر تفاوتهایى دارد. (=>عدّه)
ازدواج مجدّد براى زن، چه با شوهر سابق و چه با فرد دیگر، آزاد است; ولى از آیات استفاده مىشود که شوهر پیشین براى زندگى سزاوارتر است: «وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ...». (بقره/2، 228) در جاى دیگرى مىفرماید: هرگاه زن و شوهر پیشین، تراضى کنند، از ازدواج مجدّد آنان با یکدیگر جلوگیرى نکنید: «واِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهم بِالمَعروفِ». (بقره/2،232) تکیه قرآن، پس از طلاق بر کلمه «ردّ» و «رجوع»، نشان اهمّیّت بازسازى نظام خانواده پیشین است. از آیات مربوط به وفات شوهر بهدست مىآید که زن را نباید پس از بیوه شدن در تنگنا قرار دهند و از ازدواج او جلوگیرى کنند; بلکه خود باید براى آینده خویش تصمیم بگیرد: «والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم و یَذَرونَ اَزوجًا یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهنَّ اَربَعَةَ اَشهُر و عَشرًا فاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاجُناحَ عَلیکُم فیِما فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ...» (بقره/2،234)، و در آیه بعد، سخن از مذاکره با زن در زمان عدّه است که این، خود از فراهم آوردن زمینه براى آنها پس از عدّه حکایت دارد.
خصایص پیامبراسلام در ازدواج:
رسول اسلام(صلى الله علیه وآله)ویژگىهایى داشته که کسى در آنها، با حضرت شریک نبوده است. برخى فقیهان، ازجمله، محقّق حلّى، در کتاب نکاحِ شرایع،[241] مواردى از آنها را بیان داشتهاند که متأخّران، این قسمت از بحث را بهدلیل نبودن ثمره عملى، حذف کردهاند. برخى از این ویژگىها، به ازدواج مربوط است که عبارتاند از:
1. جواز نکاح دائم با بیش از 4 همسر:
این مسأله، از ضروریّاتى است که مورد اتّفاق فریقین است.[242] در کتاب جواهر، استدلال ابوعبیده به آیه50 احزاب/33 بدون هیچ توضیحى بیان شده است.[243] کیفیّت و استدلال را شاید بتوان چنین بیان کرد که در این آیه، چهار گروه از زنان بر پیامبر حلال شدهاند: همسرانى که مهرى مشخّص براىشان پرداخته است، همسرانى که ملک یمین وى بودهاند و آنان را آزاد کرده سپس به ازدواجشان درآورده، همسرانى که از بستگان خود برمىگزیند و زنى که داوطلبانه خود را به پیامبر مىبخشد.[244] مجموع این موارد مىتواند تعداد بسیارى از زنان را دربرگیرد.
2. جواز نکاح با لفظ «هبه»:
آیه50 احزاب/33 و روایات، بر این مطلب گواه است.[245]
3. تخییر همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جدایى یا ادامه زندگى با او:
خدا به پیامبر مىفرماید: به همسرانت بگو: اگر خواهان دنیا هستید، بیایید تا مهرتان را بدهم و بهگونهاى نیکو شما را رها کنم و اگر خواستار پیامبر و سراى آخرت هستید، خداوند براى نیکوکارانتان پاداش بزرگى مهیّا کرده است: «یاَیُّهَا النَّبِىُّ قُل لاَِزوجِکَ اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ الحَیوةَ الدُّنیا و زینَتَها فَتَعالَینَ اُمَتِّعکُنَّ و اُسَرِّحکُنَّ سَراحًا جَمیلاً * و اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأخِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلمُحسِنتِ مِنکُنَّ اَجرًا عَظیما». (احزاب/33،28ـ29)
4. ممنوعیّت ازدواج با کنیزان:
براى پیامبر، آمیزش با کنیزان مملوک خویش، جایز بوده; چنانکه از آیه50 احزاب/33 استفاده مىشود; ولى ازدواج با کنیزان به اجماع ممنوع بوده است.[246] بعضى گفتهاند: علّت این حکم آن است که ازدواج با کنیزان، براى کسانى مجاز است که از آلودهشدن به گناه بیم دارند و نمىتوانند با زنان آزاد ازدواج کنند و گرنه خوددارى از اینگونه ازدواج بهتر است: «... ذلِکَ لِمَن خَشِىَ العَنَتَ مِنکُم و اَن تَصبِروا خَیرٌ لَکُم...» (نساء/4،25)، و پیامبر به لحاظ مقام عصمت نمىتواند مصداق آیه باشد.[247]
5. دو چندان بودن کیفر و پاداش همسران پیامبر:
«ینِساءَ النَّبِىِّ مَن یَأتِ مِنکُنَّ بِفحِشَة مُبَیِّنَة یُضعَف لَهَا العَذابُ ضِعفَین و کان ذلک عَلى اللّهِ یَسیرا * و مَن یَقنُت مِنکُنَّ لِلّهِ و رَسولِه و تَعمَل صلِحًا نُؤتِها اَجرَها مَرَّتَینِ و اَعتَدنا لَها رِزقًا کَریماً». (احزاب/33، 30ـ31).
6. سقوط رعایت «حق قَسْم»:
یکى از حقوق زن درصورت تعدّد زوجات، آن است که شوهر، زمان را میان آنان عادلانه تقسیم کند[248] که در اصطلاح به آن، حقِّ قَسْم مىگویند که لزوم رعایت آن، از رسولاکرم(صلى الله علیه وآله)ساقط شد[249]. قرآن مىفرماید: «تُرجِى مَن تَشاءُ مِنهُنَّ و تُـوِى اِلیکَ مَن تَشاءُ و مَنِ ابتَغَیتَ مِمَّن عَزَلتَ فَلا جُناحَ عَلَیکَ» (احزاب/33،51); هرچند وى، حتّىالامکان، مساوات را رعایتمىکرد.
7. ممنوعیّت ازدواج با همسران پیغمبر:
زنان پیامبر بر دیگران حرام دائماند; یعنى پس از وفات حضرت نمىتوانند با دیگر مسلمانان ازدواج کنند: «...ولا اَن تَنکِحوا اَزوجَهُ مِن بَعدِهِ اَبدًا اِنّ ذلکُم کانَ عِند اللّهِ عَظیماً». (احزاب/33، 53)
ازدواج در آخرت (بهشت):
در قرآن از همسران اهلبهشت، یادشده است. احتمال دارد آنان، زنان صالح و با ایمان در دنیا باشند که پس از رفع نارسایى و پیرى، براى ورود به بهشت، شاداب و جوان مىشوند و شاید از روایات متعدّد، ازجمله روایاتى که برترى زنان شایسته و با ایمان را بر حورالعین اثبات مىکند، بتوان استفاده کرد که حورالعین*، موجودى غیر از انسان است;[250] البتّه بعید نیست که هر دو گونه «همسران» در بهشت وجود داشته باشند. در سوره یس، آنگاه که نشاط و شادى اهل بهشت را بیان مىکند، مىفرماید: آنان با زنانشان در سایه درختان بهشت بر تختها تکیه زدهاند: «هُم واَزوجُهُم فى ظِـلـل عَلَى الاَرائِکِ مُتَّکِـون». (یس/36، 56) بعضى گفتهاند: ازدواج، به مفهوم رایج آن، در بهشت مطرح نیست; زیرا در آخرت، تکلیفى وجود ندارد و جاى عقد و تزویج نیست; هرچند قرآن گفته: «وزَوَّجنهُم بِحور عین» (دخان/44،54; طور/52،20); زیرا مقصود از این آیه، ازدواج اصطلاحى نیست; چون لفظ تزویج در این آیه، همراه «باء» آمده; درحالىکه ازدواج اصطلاحى، خودش، متعدّى است و به باى تعدیه نیازىندارد.[251]براى زنان بهشتى، اوصافى ذکر شده است: 1.زیبایى: «فیهِنَّ خَیرتٌ حِسان» (الرحمن/55، 70). بدن آنان در شفّاف بودن، همانند تخممرغ است که تازه از شکم مرغ درآمده، دست انسان آن را لمس نکرده و آفتاب بر آن نتابیده و غبارى بر آن ننشسته باشد[252]:«کاَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنون» (صافات/37،49) و از نظر سفیدى توأم با سرخى، همانند یاقوت و مرجان است:«کاَنَّهُنَّ الیاقوتُ والمَرجان». (الرحمن/55، 58) چشمان آنان سیاه و درشت است: «حورٌ عین». (واقعه/56، 22) آنان داراى چشمهاى فروهشتهاند. این معنا از آیه «فیهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» (الرحمن/55، 56) استفاده شده است.[253] 2. عشقورزى: آنان فقط به همسران خویش عشق مىورزند; چنانکه برخى آیه «فِیهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» را چنین معنا کردهاند که تمام توجّه و نظر زنان بهشت به شوهرانشان است.[254] 3. دوشیزگى: «...لم یَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهم و لا جانّ». (الرحمن/55،74) 4. نیک خُلقى: این معنا، از کلمه «خَیرتٌ حِسانٌ» ، در آیه70 الرحمن/55 استفاده شده است.[255] 5. توافق سِنّى: از کلمه «اَتراب» در آیه52 ص/38، استفاده شده است که آنان با شوهران خود همسالاند یا خود زنان بهشتى بایکدیگر همسالاند.[256]6.جاودانگى: از آیه54 ص/38 استفاده مىشود که کمال و زیبایى زنان بهشتى، جاودانه است:«اِنّ هـذا لَرِزقُنا ما لَهُ مِن نَفاد». (ص/38، 54
سید مصطفى اسدى
مطالب پیشنهادی
تمرینات ورزشی در دوران حاملگی و قبل از زایمان