تمام اعضای خانواده اش مخالف بودند، حتی بزرگترهای فامیل مثل سدی شده بودند تا او به کسی که دوست داشت نرسد. هیچ کس، حرف ها و موقعیت او را درک نمی کرد. همه سعی می کردند به هر بهانه ای او را از این کار منصرف کنند.
پدر و مادرش با او اتمام حجت کردند که اگر با او ازدواج کند نه از جهیزیه خبری است و نه از مراسم عروسی، حتی بعد از ازدواجش، به هیچ عنوان روی کمک های آنها نمی تواند حساب باز کند.
اما به نظر او همسر آینده اش هیچ مشکلی نداشت. اگر کسی که او انتخاب کرده بود سربازی نرفته بود، اهمیتی نداشت. اگر درسش را تمام نکرده بود، هیچ اشکالی نداشت، خیلی ها هستند که درس خوانده اند و کار ندارند. اگر سر کار نمی رفت و شغلی نداشت، مساله مهمی نبود، یک روز شغلی را برای خودش انتخاب می کرد. اگر یک ریال پس انداز نداشت تا برای خرید و مراسم عروسی خرج کند که دیگر اصلا اهمیتی نداشت، بالا خره با همه تهدیدات بزرگترها، کمک می کردند و هزینه مراسم جور می شد. نهایتا هم اگر سیگار می کشید و تفننی مواد مخدر استفاده می کرد، می شد چشم پوشی کرد تا بعد از ازدواج او را راضی به ترک کند.
آن دو فکرهایشان را کرده بودند. بالا خره روی زمین به این بزرگی، جای کوچکی برای آنها پیدا می شد که زندگی مشترک شان را شروع کنند و لقمه نانی که شکمشان را سیر کنند. آنچه مهم بود علا قه و دوست داشتن بود که بین آنها وجود داشت و تحت هیچ شرایطی از بین نمی رفت.
کسی که او انتخاب کرده بود اگر هیچ چیز نداشت، در عوض یک دنیا محبت داشت که بی دریغ و بی منت نثار او می کرد. زبان چرب و نرمی داشت که وقتی صحبت می کرد همه را مجذوب خود می کرد. همسر آینده اش کلی وقت آزاد داشت که در اختیار او بگذارد تا با هم به پارک، سینما، تئاتر، کافی شاپ و... بروند.
با تمام مخالفت بزرگترها با هم ازدواج کردند، اما فقط یکی دو ماه اول خوب بود، بعد از آن مشکلا ت خودشان را نشان دادند. فکر می کرد می تواند تمام عمر را با همه سختی ها و مشکلا ت در نهایت تفاهم با همسرش زندگی کند. اما پستی و بلندی های زندگی بیشتر از آنچه که او فکر می کرد بود.
بیکاری و مشکلا ت اقتصادی از یک طرف، اعتیاد و مشکلا ت اخلا قی همسرش از طرف دیگر باعث شد که زندگی مشترکشان بیشتر از چند ماه دوام نیاورد و از هم جدا شدند.
از جمله معماهایی که در روابط امروز جوانان وجود دارد، این است که چرا روابطی که با دوست داشتن شروع می شود و با ازدواج می تواند به اوج برسد، یک باره سقوط می کند و در پشت ابرهای ناامیدی و دل تنگی پنهان می شود؟ چه بسیارند زوج هایی که زندگی زناشویی سعادتمندی را برای خود ترسیم کرده بودند و حالا از انتخاب خود و حتی از ازدواج شان نادم و پشیمان هستند. چه بسیارند زوج هایی که سال ها در کنار هم با خوشبختی زندگی کرده اند و حالا فقط همدیگر را تحمل می کنند. چه بسیارند زن و شوهرهایی که قبلا بر سر همه چیز توافق و تفاهم داشتند و حالا یک نقطه مشترک ندارند.
چطور می شود که زن و شوهرها از شیفتگی به بیزاری، از محبت به تنفر، از رضایت به نارضایتی، از باهم بودن به تحمل کردن می رسند؟
چرا زن و شوهرها بعد از چند سال زندگی حسرت روزهای اول آشنایی و دوران نامزدی را می خورند؟ روزگاری که همه کارها و رفتارهای طرف مقابل زیبا و دوست داشتنی بود، حتی معایب و رفتارهای ناپسند طرفین زیبا و دلنشین بود. چه زودگذر بود اوقاتی که لحظه ای از یاد همدیگر غافل نمی ماندند و برای دیدن همدیگر لحظه شماری می کردند. چه زود به انتها رسید روزهایی که اوج نشاط و خوشوقتی، لحظه ملا قات یکدیگر بود و صحبت کردن از محبت و دوست داشتن، بهترین حرف ها بود.
اما چطور می شود که چند سال و حتی چند ماه بعد از ازدواج همه چیز تغییر می کند. زن و شوهر بر سر همه چیز از یکدیگر انتقاد می کنند و از دست هم ناراحت می شوند.
رفتارهای سبک سرانه، غیرمسوولا نه و سطحی همدیگر را نمی توانند بپذیرند و به هیچ وجه روی هم حساب باز نمی کنند. جای تعریف های گذشته را عیب جویی و عیب بینی می گیرد.
خصوصیاتی که سابقا قابل تعریف و ستایش بود حالا برچسب منفی می خورد. آنچه در گذشته نشاط و شور و شوق بود، حالا رفتاری کودکانه و از روی بی خیالی است.
مشکلا تی که سال های بعد از ازدواج برای زوج ها پیش می آید، به همان راحتی که بعضی جوان های خوش خیال در دوران نامزدی تصور می کنند، رفع و رجوع نمی شود و در بسیاری از موارد ازدواج های نسنجیده منجر به طلا ق می شود.
در این نوشته کوتاه قصد نفی کردن ازدواج یا نهی کردن از این امر سفارش شده را نداریم. اگر ازدواج را مرحله ای از مراحل زندگی بدانیم، هر انسانی با توجه به خصوصیات شخصیتی و موقعیت فردی باید روزی از این مرحله عبور کند.
این را قبول داریم که شرع و عرف، جوان ها را به ازدواج تشویق می کند اما شرایط هم باید مهیا باشد. شاید مهم ترین عاملی که اغلب برای ازدواج نادیده گرفته می شود، بلوغ شخصیتی افراد است. واقعا چند درصد از جوانانی که اقدام به ازدواج می کنند از نظر شخصیتی به درجه ای از رشد رسیده اند که بتوانند تمام عمرشان را در کنار شخص دیگری با ویژگی های فردی و فرهنگی متفاوت زندگی کند؟
بیشتر کسانی که بعد از ازدواج به دردسر می افتند تصورشان بر این است که همسرشان قبل از ازدواج ویژگی های منفی نداشته یا در نهایت بی صداقتی آن خصوصیات منفی را پنهان کرده است. اما اشتباه افراد همین جاست! مشکل از دروغگویی و فریبکاری طرف مقابل نیست. مشکل از آنجا ناشی می شود که در دوره قبل از ازدواج طرفین آنچه می بینند فقط خوبی هاست و حتی دوست ندارند به نقاط ضعف طرف مقابل فکر کنند. هر دو طرف، همسری ایده آل را در ذهن خود مجسم می کنند که تا قبل از ازدواج نمی خواهند حتی با فکر کردن به جنبه های ناخوشایند، این تصویر ذهنی مخدوش شود.
اما اگر جوان ها (فقط گاهی اوقات!) به نصحیت های بزرگترها گوش کنند شاید بد نباشد و آن این که: قبل از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و با دید کاملا باز همسر آینده تان را انتخاب کنید. تمام زوایا و خصوصیات شخصیتی، فرهنگی، خانوادگی و... را در نظر داشته باشید و تصمیم بگیرید.
بعد از ازدواج کمی چشم هایتان را روی هم بگذارید و سعی کنید تا جایی که می شود نقاط ضعف همسرتان را کمتر ببینید و مانند روزهای اول آشنایی فقط خوبی ها را ببینید.